اشتیاق

بگذار سر به سینه من تا که بشنوی: آهنگ «اشتیاق» دلی دردمند را ...

اشتیاق

بگذار سر به سینه من تا که بشنوی: آهنگ «اشتیاق» دلی دردمند را ...

اشتیاق
دفترچه‌ها
Instagram

معمای زندانی‌ها

سه شنبه, ۱۳ خرداد ۱۳۹۹، ۱۲:۵۵ ق.ظ

پیش از تحریر: قصدم این نیست که اینجا از مباحث تخصصی بگم (حالا بگذریم که اگر قصدم بود هم بضاعتش رو نداشتم)، اما نوشتن این پست از دو جهت بود: اول این که در خلال یک تجربه روزمره به ذهنم رسید و درگیرم کرد؛ و من اینجا بیش از همه چیز از روزمرگی‌هام می‌گم. دوم این که جنسش خیلی از جنس بعضی حرف‌هایی که اینجا می‌زنم دور نیست؛ و سوم* این که شاید بعداً توی یه پست دیگری خواستم از این موضوع استفاده کنم، الله اعلم! 

 

امروز که حسابی از ترافیک شهر کلافه شده بودم، می‌دیدم که تقریباً هیچ کسی بین خطوط رانندگی نمی‌کند. بزرگراه چهار خط دارد ولی در عمل، 6 یا حتی 7 ردیف ماشین در حال حرکتند؛ و داستان وقتی اعصاب‌خوردکن می‌شود که بزرگراه کمی جلوتر باریک‌تر می‌شود و این 6-7 ردیف، باید خودشان را در 3 خط جا کنند و همین می‌شود منشأ یک ترافیک اساسی.

 

نظریه بازی‌ها (Game Theory)، ابزار باحالی است برای مدل‌سازی موقعیت‌های استراتژیک بین چند بازیگر. شاید معروف‌ترین نمونه از این بازی‌ها، یک بازی با نام «معمای زندانی‌ها» باشد. در این بازی، دو زندانی داریم، دو شریک جرم که در دو سلول جدا از هم نشسته‌اند و هیچ امکانی برای ارتباط با هم ندارند. بازجو دو گزینه پیش پای آن‌ها می‌گذارد: اعتراف یا سکوت. ضمناً او برای هر زندانی توضیح می‌دهد که در شرایط مختلف چه مجازاتی در انتظارش است: اگر هر دو سکوت کنند، 1 سال زندان در انتظار هر دو است؛ اگر هر دو اعتراف کنند، 3 سال به زندان می‌روند؛ اما اگر یکی اعتراف کند و دیگری سکوت، اعتراف‌کننده تشویق می‌شود و تنها 6 ماه زندانی می‌شود، ولی دیگری باید 6 سال به زندان برود! 

 

انتخاب ساده است، نه؟ هر دو سکوت کنند و 1 سال زندان را تحمل کنند. در این حالت، جمع مجازات (2 سال در مجموع) از همه حالت‌ها کمتر است. اما ماجرا کمی پیچیده‌تر است. زندانی اول، انتخاب‌های خود را بررسی می‌کند: اعتراف یا سکوت. فرض کنیم دیگری سکوت کرده باشد، به نفعش است که اعتراف کند؛ به این ترتیب به جای 1 سال، نصف آن را در زندان می‌گذراند. حالا فرض کنیم دیگری اعتراف کرده باشد، باز هم به نفعش است اعتراف کند. در غیر اینصورت، خیلی بیشتر باید به زندان برود. 

 

جالب شد، نه؟ پس در هر حالت، گزینه اعتراف بهتر به نظر می‌رسد. از آن جا که زندانی دیگر نیز دقیقاً همین وضعیت را دارد، اگر قرار باشد هر کدام بهترین گزینه را انتخاب کنند، نتیجه می‌شود: اعتراف - اعتراف؛ یا به عبارت دیگر، هر کدام باید 3 سال به زندان بروند! (این جا است که پیگیری نفع شخصی، می‌زند پدر نفع جمعی را در می‌آورد.)

 

برگردم به ماجرای خودم و ترافیک: من دو تا انتخاب دارم، یا مثل بچه‌های خوب بین خطوط حرکت کنم و یا این فضای خالی جذاب بین خطوط را، که حکم زودتر رسیدن به مقصد را برایم دارد، بگیرم و کمی از دیگران جلو بزنم. بقیه هم دقیقاً همین انتخاب را دارند. حالا، اگر بقیه بچه‌های خوبی باشند، من با بد بودن (در اینجا بین خطوط حرکت نکردن)، زودتر به خانه می‌رسم و اگر بقیه هم بد باشند، باز هم بد بودن من را زودتر به خانه می‌رساند تا این که مثل بچه‌های خوب، بین خطوط حرکت کنم و سبقت ماشین‌ها از این لا لو‌ها را ببینم (و حرص بخورم.). خلاصه این طور می‌شود که وضع ترافیک ما می شود همین جوری که هست. 

 

همه این‌ها را گفتم که برسم به اینجا و بگویم که این همه ماجرا نیست. با همه این وجود، در همین شهر ما، خیلی‌ها هستند که همچنان، مثل بچه‌های خوب رانندگی می‌کنند. دقیقا بین خود ما، زندانی‌هایی هستند که با مرام‌اند یا به هم اعتماد دارند، یا به هر دلیل دیگر، سکوت را انتخاب می‌کنند. اخلاق، مرام، ایمان، تعهد و ... چیزهایی است که به این راحتی قابل وارد کردن در مدل‌های ساده ما نیستند ولی باعث می‌شوند از یک رفتار منفعت‌طلبانه خالص، کمی فاصله بگیریم و چیزهایی را، فراتر از خودمان یا لااقل فراتر از "امروز" خودمان، در نظر بگیریم. راجع به «تعهد به چیزی فراتر از خود» بعدها بیشتر خواهم نوشت، ان‌شاءالله. 

 

* اگر از اهالی دقت، کسی این را خواند و ازخود پرسید که مگر اول نگفت دو جهت، پس چرا سه تا شد؟ باید بگویم که اول قرار بود، دو مورد باشد؛ بعد دیدم سه مورد شد؛ و حال نداشتم (حال نکردم) که آن عدد قبلی را اصلاح کنم.