اشتیاق

بگذار سر به سینه من تا که بشنوی: آهنگ «اشتیاق» دلی دردمند را ...

اشتیاق

بگذار سر به سینه من تا که بشنوی: آهنگ «اشتیاق» دلی دردمند را ...

اشتیاق
دفترچه‌ها
Instagram

۱۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دلتنگی» ثبت شده است

خیلی وقت‌ها رفتنت رو فراموش می‌کنم؛ با خودم خیال می‌کنم هنوز اینجایی و شروع می‌کنم به حرف زدن باهات؛ درست شبیه همین حالا. راستش رو بخوای، اوضاع خیلی هم فرقی نکرده؛ وقتی که بودی هم فقط من بودم که حرف می‌زدم. الان هم یه جورایی همون وضعه، ولی خب، خیلی فرق داره! اصن بعد از رفتنت پر شدم از تناقض: از وقتی رفتی انگار که هیچی عوض نشده، اما هیچی هم دیگه مثل سابق نیست. 

عمر من به دو قسمتِ فعلا نامساوی تقسیم شده: قبل و بعد از رفتن تو. اما می‌دونی چی برام عجیبه؟ اصن یادم نمیاد این نقطه عطف زندگیم دقیقاً‌ چه روزی بود! حتی یادم نمیاد اون موقع که رفتی تابستان بود یا زمستون! موهام کوتاه بود یا بلند ... حتی یادم نمیاد آخرین بار باهات خداحافظی کردم یا نه! اگه نه،‌ ... ولش کن؛ اگه نه، بذار همینطوری بی‌خداحافظی بمونه. 

هر روز به سرم می‌زنه و می‌شینم و پیام‌هات رو دوره می‌کنم: تردید، خشم، خنده،‌ دلتنگی، و باز هم تردید میاد سراغم و اصن نمی‌فهمم چند ساعته که مشغول خوندنم. با این که هر دفعه بعد از خوندن‌ حرف‌هات تلخ می‌شم، اما باز هم لابه‌لای حرف‌هات دنبال نشونه‌ای چیزی می‌گردم که شاید بگردم و پیدات کنم. 

راستش همه می‌گن که بعد از رفتن تو خیلی عوض شدم؛ حالا نمی‌دونم که اگه قرار باشه یه روز دوباره برگردی،‌ یا من بگردم و پیدات کنم، باز هم می‌تونیم مثل قبل باشیم یا نه. نمی‌دونم واقعاً. شایدم تو این جدایی حکمتی باشه، یعنی حتماً باید باشه. واسه همینه که از رفتنت پشیمون نیستم...

اما دلتنگ چرا.

  • ۱۰ مهر ۰۰ ، ۰۹:۰۶

دلم که این روزها تنگ می‌شود، بیشتر به این فکر می‌کنم که واقعاً دلم برای خود شما تنگ شده، یا برای آن حال و هوایی که خودم داشتم. راستش نمی‌دانم اصلاً فرقی هم می‌کند یا نه. به هر حال این روزها، خیلی زیاد، دلم برای تماشای گنبد طلایی‌تان پر می‌زند؛ مخصوصا وقتی به خالی بودن حرم فکر می‌کنم. 

نمی‌دانم این که این دل خاک‌گرفته هنوز هوای شما را می‌کند، یعنی امیدی هست یا نه؛ اما این را می‌دانم، من هر چقدر هم که بد و بی‌ربط باشم، باز دلم تنگ می‌شود برای آن گوشه‌های خلوت صحن انقلاب، و زل زدن به گنبد زرین از کنار سقاخانه اسماعیل طلا؛ (و این جمله آخر بیشتر از آن که خوشحالم کند، ترسناک است.)

 

پ.ن. قطعاً امروز خاص‌ترین روز دنیاست برای من!

  • ۱۳ تیر ۹۹ ، ۰۱:۴۵

...

به تو می اندیشم، ای سراپا همه خوبی!

تک و تنها به تو می اندیشم؛

همه وقت، همه جا، من به هر حال که باشم به تو می اندیشم...

تو بدان این را، تنها تو بدان!

تو بمان با من، تنها تو بمان!

جای مهتاب به تاریکی شب ها تو بتاب!

من فدای تو، به جای همه گل ها تو بخند!

اینک این من که به پای تو درافتادم باز،

ریسمانی کن از آن موی دراز،

تو بگیر، تو ببند!


پ.ن1: فَقَدْ طَالَ الصَّدَى

پ.ن2: بازآ که در فراق تو چشم امیدوار، چون گوش روزه دار به الله اکبر است

  • ۰۱ خرداد ۹۵ ، ۲۳:۲۰
اینجـــــــا برای از تـو نوشتن هوا کم است
دنیـــــــــا برای از تـو نوشتن مرا کم است

اکسیــر من، نه اینکه مرا شعر تازه نیست
من از تو می نویسم و این کیمیا کم است

سرشارم از خیـــــال ولی این کفاف نیست
در شعـر من حقیــقت یک مــاجرا کم است

تـــا ایـن غزل شـبـیـه غـزل های مـن شـود
چـیزی شبیه عـطـر حـضـور شـمـا کم است

گاهی تو را کنــــــار خود احســاس می کنم
اما چــــقدر دلـخوشـی خـــواب هـا کم است

خون هـر آن غــزل که نــگفتم به پـای توسـت
آیـا هـنـــــــــوز آمـدنـت را بـهــــــــا کم است؟

logo
  • ۰۷ آذر ۹۳ ، ۰۶:۰۰

اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا بَقیَّةَ اللهِ فی أرضِه


سلام بر تو، ای باقی‌نهاده‌ی‌ خدا در زمین


اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا میثاقَ اللهِ الَّذی أخَذَهُ وَ وکَّدَه


سلام بر تو، ای میثاق خداوند که بر آن پیمان گرفته و استوارش ساخته است


اَلسَّلامُ عَلیکَ یا وَعدَ الله الَّذی ضَمِنَه


سلام بر تو، ای وعده‌ی خدا که خود آن را تعهّد کرده‌است


اَلسَّلامُ عَلَیکَ أیُّهَا الْعَلَمُ الْمَنصوبُ وَ الْعِلمُ الْمَصبوب


سلام بر تو، ای پرچمِ بلندِ افراشته و ای دانشِ ریزان


وَ الْغَوثُ وَ الرَّحمَةُ الواسِعَة


و ای فریادرسِ (درماندگان) و ای رحمتِ گسترده


وَعداً غَیرَ مَکذوب


(که) وعده‌ای دروغ ناشدنی (است)


  • ۱۰ بهمن ۹۲ ، ۱۲:۰۰

بـاز آی دلبـــــــرا، که دلـــــم بی قـــــرار توســت ویــن جـان بـر لب آمده در انتظــــــــار توست


در دســت این خمار غمم هیـــــچ چاره نیــست جــز باده ای که در قــدح غمگســــــار توست


ساقی به دست باش که این مست می پرست چون خم ز پا نشست و هنوزش خمار توست


  سیــــری مبـــــــــاد ســـوختــه تشــــنه کـــام را         تا جرعــه نـوش چشـمه شیــرین گوار توست


 بیچـــــاره دل که غــارت عشـــــقش به بـــاد داد    ای دیده خـــون ببـــار که این فتــنه کار توست


ای ســـــایه صبـــــر کن که برآیــــــد به کــــام دل  آن آرزو که در دل امــیــــــــــــــــــــــــدوار توست

  • ۰۱ دی ۹۲ ، ۱۱:۴۵

  • ۱۵ شهریور ۹۲ ، ۰۸:۴۲

وقتی تو نیستی


نه هست های ما


چونان که بایدند


نه بایدها ...


مثل همیشه آخر حرفم


و حرف آخرم را 


با بغض می خورم


عمری است 


لبخندهای لاغر خود را 


در دل ذخیره می کنم:


«باشد برای روز مبادا!»


اما در صفحه های تقویم


روزی به نام روز مبادا نیست


آن روز هر چه باشد


روزی شبیه دیروز


روزی شبیه فردا


روزی درست مثل همین روزهای ماست


اما کسی چه می داند؟


شاید امروز نیز


روز مبادا باشد!




وقتی تو نیستی


نه هست های ما


چونان که بایدند


نه بایدها ...



هر روز بی تو


روز مباداست!





پ.ن: 


1) از این به بعد، باید چشم به راه همین روزهای مبادای اتفاقی باشی!


2) ترسم که اشک در غم ما پرده در شود ... 

  • ۲۳ تیر ۹۲ ، ۱۳:۱۳
  • ۰۴ تیر ۹۲ ، ۰۱:۳۵

نزدیکی نیمه شعبان که می شود، خیابان ها چراغانی می شوند؛ همه خود را برای جشن میلاد آخرین معصوم آماده می کنند. نیمه شعبان که می شود، خیابان ها شلوغ می شود؛ پر می شود از شربت و شیرینی و صدای مولودی...


شاید همه این ها تلاشی باشد برای اینکه تلخی و حزنی که این روز به یادمان می آورد را پنهان کند. جشن می گیریم تا سرپوش بگذاریم بر ناکامیمان. گاهی وقت ها هم کلاً فراموش می کنیم که مولود این روز، هنوز هست؛ ولی نیست. و این دقیقاً همان تلخی این روز است. انصافاً شیرینی ولادت مولود این روز هرچقدر هم که باشد، باز نمی تواند تلخی گم کردن او را از کاممان ببرد.


وقتی که دیگر خیلی دلتنگ می شویم، وقتی که  دیگر خیلی احساس عذاب وجدان می کنیم، به خیال خود تکلیفمان را با یک دعای فرج ادا می کنیم. دعا می کنیم، او را می خوانیم و شعرها و داستان ها و حرف ها (مثل همین حرف های من!) ردیف می کنیم. می خواهیم که بیاید، که جوابمان را بدهد، غافل از اینکه اصلاً صورت مسئله را درست نفهمیده ایم:


«مَثَلُ الاِمامِ مَثلُ الکعبة اِذْ تُؤْتی ولا تأتی؛ امام همچون کعبه است که باید به سویش روند، نه آنکه (منتظر باشند تا) او به سوی آنها بیاید» ... و ما مثل کسی که منتظر است کعبه سوی او آید تا حاجی شود، نشسته ایم و منتظریم! ... کعبه که گم نمی شود، کعبه که جایی نمی رود، کعبه که غایب نیست؛ ما راه را گم کرده ایم، ما خود گمشده ایم؛ خودمان را پیدا کنیم، او خود پیدا می شود.


عمریست که از حضور او جا ماندیم


در غربـت ســرد خویش تنها مـــاندیم


او منـتـظـر اسـت تـا کـه ما بـرگــردیم


مــــاییم که در غـیـبـت کـبری ماندیم

  • ۰۲ تیر ۹۲ ، ۲۳:۵۸