اشتیاق

بگذار سر به سینه من تا که بشنوی: آهنگ «اشتیاق» دلی دردمند را ...

اشتیاق

بگذار سر به سینه من تا که بشنوی: آهنگ «اشتیاق» دلی دردمند را ...

اشتیاق
دفترچه‌ها
Instagram

۱۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «زندگی» ثبت شده است

سی تمام! 

از آن دسته آدم‌هایی نیستم که بخواهم معنای زیادی به پایان یافتن یک چرخش دیگرم به دور خورشید بدهم. همچنین اعدادی مثل 30 صرفاً به خاطر گرد بودنشان برای من خیلی معنای متفاوتی از 24 یا 37 یا 42 ندارند. اما قطعاً و بدون شک، در هماهنگی بانمکی با عدد 30، امسال فصلی جدیدی از زندگی برای من آغاز شده است! (این را هم بگویم که فصل‌های زندگی، معمولاً خیلی مراعات گرد بودن اعداد عمر ما را نمی‌کنند؛ مثلاً ممکن است این فصل جدید در 34 سالگی تمام شود و فصل دیگری آغاز شود.)

 

پ.ن. بسی رنج بردم در این سالِ 30! که حتماً بعداً در خصوص آن بیشتر خواهم نوشت.  

  • ۰۷ فروردين ۰۲ ، ۱۱:۳۰

زندگی نیست به جز نم نم باران بهار، 

زندگی نیست به جز دیدن یار، 

زندگی نیست به جز عشق، به جز حرف محبت به کسی،

ور نه هر خار و خسی، زندگی کرده بسی!

زندگی تجربه تلخ فراوان دارد،

دو سه تا کوچه و پس‌کوچه و اندازه یک عمر بیابان دارد،

ما چه کردیم و چه خواهیم کرد،

در این فرصت کم؟ 

 

پ.ن.۱. شعر از سهراب سپهری 

پ.ن.۲. از کران تا به کران لشکر ظلم است، ولی ... از ازل تا به ابد فرصت درویشان است 

  • ۰۸ مرداد ۰۰ ، ۱۴:۴۷

بیشترِ این دو ساعت را داشتیم بحث می‌کردیم؛ با صدای بلند و عصبانی، آن قدر که دیگر گلوی من خشک و حرف زدن برایم سخت شده. حالا دیگر ده دقیقه‌ای می‌شود که در سکوت به جلو خیره شده‌ایم و از تند و کند شدن گاه و بی‌گاه صدای نفس‌هایمان معلوم است که هر کدام، ادامه بحث را در خیال خودمان دنبال می‌کنیم:

از اولِ این بحث طولانی و بی‌نتیجه، تمام تلاشم را کرده بودم که کــــــاملاً منطقی و مستند به او بفهمانم که اشتباه می‌کند و کل ماجرای امروز تقصیر خودش است. او هم که انگار نه انگار؛ از همان اول بحث اصرار داشت که همه تقصیرها را به گردن من بیاندازد. حالا نه که من هم به کل بی‌تقصیر باشم؛ من هم عصبانی شدم و طبیعتاً از کوره در رفتم! اما خب، لااقل از کسی که حساسیت‌های من را می‌داند، انتظار ندارم که با من اینطور برخورد کند. نمی‌فهمم چرا ایراد خودش را نمی‌بیند...

شب است و ما در مسیری ناآشنا و در خط کندروی بزرگراه، با سرعتی نه چندان زیاد می‌رانیم. منِ راننده، یک لحظه چشمم به دنبال خواندن تابلوهای راهنما می‌رود که ببینم کدام خروجی را باید بپیچم و اصلا پرایدی را که دارد بزرگراه را به سرعت دنده عقب می‌آید، ندیدم. اما او که چند دقیقه‌ای می‌شود به جلو زل زده با صدای بلند، حواس من را هم سر جایش می‌آورد. سریع فرمان را می‌چرخانم و با فاصله خیلی کم، پراید دیوانه را رد می‌کنم. دستم را می‌گذارم روی بوق و کمی جلوتر، ماشین را متوقف می‌کنم. من که خیس عرق شده‌ام و او هم از چشمانش معلوم است که حسابی ترسیده؛ واقعاً چیزی نمانده بود که تصادف کنیم و فقط خدا می‌داند اگر یک ثانیه دیرتر جنبیده بودیم، الان چه حالی داشتیم. چند ثانیه‌ای صبر می‌کنم تا نفسم جا بیاید و دوباره راه می‌افتم. این بار، سکوت بین ما سنگین‌تر شده است؛ انگار که حالا و بعد از این شوک، بحث‌ها و دعواهای قبلی‌مان کوچک و بی‌اهمیت به نظر می‌آید.هنوز با خودم در فکر خطری هستم که از بیخ گوشمان گذشته بود.

اگر تصادف می‌کردیم، راننده پراید قطعاً مقصر بود. اما بعد از وقوع حادثه، دیگر این که چه کسی مقصر است یا سهم هر کسی از تقصیر چقدر است، چه اهمیتی دارد؟ ما اگر حواسمون نبود، شاید الان مرده بودیم، بی‌آنکه مقصر باشیم. انگار که گاهی مقصر نبودن، خیلی هم مهم نیست و چیزی از مسئولیت تو کم نمی‌کند! مسخره است، اما واقعیتی است. واقعاً آخرین باری که پیدا کردن مقصر کمکی به حل یک موضوع کرده، کی بوده؟ قطعاً منظورم در دادگاه نیست؛ منظورم در همین زندگی عادی است، همین زندگی که دادگاه نیست!

پ.ن.1. این داستان (حتی بخش‌هایی از آن که در سر من می‌گذرد)، تا حد خیلی خوبی واقعی است! 

  • ۲۴ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۴:۱۹

"I don't know if we each have a destiny, or we're all just floating around accidental-like on a breeze, but I, I think maybe it's both; Maybe both is happening at the same time."

پ.ن1: همه ما سرنوشتی داریم که خود از آن بی خبریم؛ پس به جای تلاش بیهوده برای پیدا کردن سرنوشت، شاید بهتر باشد خودمان را به جریان آرام زندگی بسپاریم. 

پ.ن2: منظورم از پی نوشت فوق به هیچ عنوان انفعال نیست! ... تلاش می کنم منظورم را به زبان بیکانه در پی نوشت ذیل تبیین کنم!

P.S.3: Stick to some simple rules in your whole life; Don't even try to understand God's plan; Don't make everything unnecessarily complicated; Just live, and enjoy!

  • ۲۸ آبان ۹۵ ، ۱۰:۰۰

"Harry, there is never a perfect answer in this messy, emotional world. Perfection is beyond the reach of humankind, beyond the reach of magic. In every shining moment of happiness is that drop of poison: the knowledge that pain will come again. Be honest to those you love, show your pain. To suffer is as human as to breathe."


-Harry Potter and the Cursed Child

پ.ن1: ظاهراً این قصه نمی خواهد دست از سر من بردارد! ... البته که من هم نمی خواهم!

پ.ن2: گاهی از این که پست انگلیسی زیاد بشود پرهیز می کنم، اما بعد می بینم که دلیل خاصی ندارد.

پ.ن3: درد، رنج، مشکلات و سختی ها جزئی از زندگی نیست، خود زندگی است!

(جمله چرتی است! اما به مفهوم درستی اشاره دارد!)

  • ۰۷ مهر ۹۵ ، ۰۸:۰۰
  • ۲۸ اسفند ۹۲ ، ۰۰:۰۰

What truly is logic? Who decides reason? My quest has taken me to the physical, the metaphysical, the delusional, and back. I have made the most important discovery of my career - the most important discovery of my life. It is only in the mysterious equations of love that any logic or reasons can be found. I am only here tonight because of you. You are the only reason I am. You are all my reasons. Thank you.


  • ۱۳ آذر ۹۲ ، ۰۰:۱۱

  • ۲۲ مرداد ۹۲ ، ۲۲:۳۱

عمیقاً احساس می کنم که تکنولوژی در مجموع کمکی به بهتر بودن زندگی انسان نمی کند!

  • ۰۹ مرداد ۹۲ ، ۰۲:۱۲
  • ۱۴ تیر ۹۲ ، ۱۵:۲۸