اشتیاق

بگذار سر به سینه من تا که بشنوی: آهنگ «اشتیاق» دلی دردمند را ...

اشتیاق

بگذار سر به سینه من تا که بشنوی: آهنگ «اشتیاق» دلی دردمند را ...

اشتیاق
دفترچه‌ها
Instagram

۴۷ مطلب با موضوع «دیالوگرافی» ثبت شده است

جوکر

Arthur Fleck: You don't listen, do you? I don't think you ever really hear me. You just ask the same questions every week. "How's your job?" "Are you having any negative thoughts?" All I have are negative thoughts.

 

جوکرها محصول بی‌توجّهی، بی‌هنری، بی‌صبری، بی‌عاطفگی و بی‌شعوری ما هستند. مراقب جوکرهایی که با گفتار و رفتار هر روزه خومان می‌سازیم باشیم!

 

پ.ن. رونوشت، به همه معلّم‌های عزیز!

  • ۲۵ آبان ۹۸ ، ۱۰:۳۸

Winston Churchill: Those who never change their mind never change anything.

پ.ن.1. چه چاخان‌های خوشگلی تحویلمون می‌دن!

پ.ن.2. جالب این که فیلم در ستایش مقاومت است.

  • ۱۶ خرداد ۹۸ ، ۱۶:۳۴

Gustave: Why do you want to be a Lobby Boy?

Zero: Well, who wouldn't, at the Grand Budapest, sir? It's an institution.


The Grand Budapest Hotel

  • ۱۷ بهمن ۹۷ ، ۲۱:۳۰

"We don't read and write poetry because it's cute. We read and write poetry because we are members of the human race. And the human race is filled with passion. And medicine, law, business, engineering, these are noble pursuits and necessary to sustain life. But poetry, beauty, romance, love, these are what we stay alive for. To quote from Whitman, "O me! O life!... of the questions of these recurring; of the endless trains of the faithless... of cities filled with the foolish; what good amid these, O me, O life?" Answer. That you are here - that life exists, and identity; that the powerful play goes on and you may contribute a verse. That the powerful play *goes on* and you may contribute a verse. What will your verse be?"

-Dead Poets Society

  • ۱۶ آبان ۹۷ ، ۲۰:۲۹

"There is nothing on Earth that we share! 

 It is either Valjean or Javert."


باور کن همین تفکر باینری شده عامل این همه بی‌ نوایی ما!


پ.ن: اشتراکات ما از آن چه به نظر شما می رسد، بیشتر است!

  • ۰۹ تیر ۹۷ ، ۱۳:۰۵

"With the world so set on tearing itself apart, it don't seem like such a bad thing to me to put a little bit of it back together."


پ.ن. قهرمان سازی، عرضه می‌خواهد و لعنت به این همه بی عرضگی ما!

  • ۱۸ بهمن ۹۶ ، ۱۷:۱۳

"The problem is not the problem. The problem is your attitude about the problem. Do you understand?"

-Capt. Jack Sparrow


پ.ن.1: بزرگوار یکی دیگر از شخصیت های الهام بخش در زندگی نگارنده است. 

پ.ن.2: اندکی خل و چل بودن (یا لااقل نمودن) از نشانه های عقل است!

  • ۰۵ آذر ۹۶ ، ۲۲:۵۸

"You take the blue pill, the story ends. You wake up in your bed and believe whatever you want to believe. You take the red pill, you stay in Wonderland, and I show you how deep the rabbit hole goes."

 

پ.ن.1: هر که او بیدارتر پر دردتر، هر که او آگاه تر رخ زردتر

پ.ن.2: واقعاً هدف ما از زندگی و انتخاب ما در زندگی آسایش است؟!

 

  • ۱۵ شهریور ۹۶ ، ۲۰:۰۹

ّF. Underwood: "Mr. Mahmoud, you may hate me. You may hate the office I hold. But here's the reality: I must make decisions every day that I hope are just. I don't know right from wrong all the time. I wish I did. But what I can't be is indecisive."

House of Cards 


تصور کنید به یکباره، در یک شهر غریب، از یک چهارراه ناآشنا سر در آورده اید و می خواهید از آن جا به مقصد نهایی تان، مثلاً هتل محل اقامت، برسید؛ چه می کنید؟ 


گزینه یک) قفل می کنید. از حرکت می ایستید. چند ثانیه ای هاج و واج، مثل گیج ها، به اطراف نگاه می کنید. کم کم ضربانتان بالا می رود و شروع به عرق کردن می کنید. کم کم مغزتان به کار می افتد و دست به دامن نقشه و هر رهگذر پیاده و سواره ای می شوید تا راهتان را پیدا کنید. ولی به هر حال، آن قدر صبر می کنید تا نسبت به مسیری که می خواهید انتخاب کنید یک اطمینان نسبی پیدا کرده باشید.


گزینه دو) هرگز توقف نمی کنید. یک نگاه خیلی کلی به مسیرهای ممکن می کنید و خیلی سریع، براساس آن چه عقل و دل و باقی ارگان های دست اندر کار می گویند تصمیم می گیرید و مسیرتان را انتخاب می کنید. تقریباً هیچ اطمینانی از درست بودن تصمیمتان ندارید اما وقت بیشتری هم صرف تصمیم گیری نمی کنید. 


اگر گزینه دو در مورد شما صادق باشد، کاملاً من را درک می کنید. اما اگر گزینه یک را انتخاب کرده باشید، من اصلاً شما را درک نمی کنم. 


پ.ن.1: روشن است که گزینه ها دو سر یک طیف هستند و خواننده باید عاقل باشد! 

پ.ن.2: در فرانک ذوب نشوم صلوات! 

پ.ن.3: بی تصمیمی (همان indecision گویاتر است) یک مشکل جدی محسوب می شود؛ البته چاره هم دارد. مثلاً یک یادداشت جالب در این زمینه را می توانید در اینجا بخوانید. 

  • ۱۵ شهریور ۹۶ ، ۲۰:۰۹

"In death there are no accidents, no coincidences, no mishaps and no escapes."


اگر سری فیلم های مقصد نهایی (یا همان Final Destination) را ندیده اید، مطمئن باشید که اصلاً چیزی را از دست نداده اید. اما اگر دیده باشید، احتمالاً لحظات اعصاب خرد کن آن را که شخصیت های داستان، بعد از گریز از یک حادثه مهیب مرگبار، در حال گذران زندگی عادی خود، از بین چندین و چند موقعیت مرگبار عادی گذر می کنند و عموماً در انتها به طرز فجیعی تکه و پاره می شوند، به یاد دارید.

قصه فیلم ها، البته سخیف تر از آن است که بخواهم اینجا به آن بپردازم (نه که اصلاً به چیزهای سخیف نمی پردازم!)؛ اما آن چیزی که برای من جالب است این است که چطور در لحظات مختلف این فیلم، به یک چاقوی آشپزخانه، یک نشتی آب ساده، یک پریز برق یا اجاق گاز معمولی یا اتوبوس و قطاری که از مسیر هر روزه اش عبور می کند و هزار و یک وسیله عادی دیگر، به چشم آلت قتاله نگاه می کنیم و وقتی شخصیت های داستان، در خانه خود قدم می زنند، انگار دارند در میدان مین راه می روند. هر لحظه مو به تنمان راست می شود که چگونه چیدمان این همه آلات قتاله شخصیت قصه را به مرگی وحشتناک دچار می کند. حتی اگر کمی اهل تخیل و توهم باشیم، تا یکی دو روز ممکن است در خانه خودمان هم از همین وسایل عادی وحشت کنیم یا مراقب این که هر چیزی را کجا قرار می دهیم باشیم. 

همین؛ برایم جالب بود که چه قدر ساده اندیشانه مرگ را دور می بینیم و گاهی با یک تلنگر معمولی، چقدر سریع حادثه رازآلود مردن را نزدیک احساس می کنیم. 


پ.ن1: راستش قصدم این بود که این نوشته،مثلاً رساله ای در باب ناپایداری دنیا یا نزدیک بودن هرروزه ما به مرگ باشد؛ اما خب، چرندی بیش نشد! ؛)

پ.ن2: کلاً چندی است احساس «ناتوانی-در-رساندن-منظور» دارم، فزاینده طور!

  • ۱۴ تیر ۹۶ ، ۰۶:۰۶