اشتیاق

بگذار سر به سینه من تا که بشنوی: آهنگ «اشتیاق» دلی دردمند را ...

اشتیاق

بگذار سر به سینه من تا که بشنوی: آهنگ «اشتیاق» دلی دردمند را ...

اشتیاق
دفترچه‌ها
Instagram

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «معلم» ثبت شده است

آقای «جان کیتینگ»، معلمِ سابقِ ادبیاتِ دبیرستانِ شبانه‌روزیِ «ولتون»،‌ ملقب به «ناخدا» *...

پیش از آغاز قرائت کیفرخواست، باید اعتراف کنم که شما یکی از الهام‌بخش‌ترین شخصیت‌ها در زندگی من بوده‌اید؛ به‌ویژه در این ده‌سالی که از خوش‌اقبالی رخت آموزگاری را به تن کرده‌ام. و اقرار می‌کنم که همیشه حسرتم در معلمی این بوده، و هست، که هرگز کلاس‌هایم همچون شما شورانگیز، متفاوت و تأثیرگذار نشد.

اما بعد؛ با همه این اوصاف، شما امروز در جایگاه متهم ایستاده‌اید. بگذارید از اول شروع کنیم: از پاره کردن مقدمه کتاب ادبیات. اشتباه نکنید! ما هم در این دادگاه هیچ احترامی برای آن چند صفحه قائل نیستیم. اتهام شما، چیزی بیشتر از تشویق دانش‌آموزانتان به پاره‌کردن چند تکه کاغذ از یک کتاب است. اتهام شما، کاشتن بذری سمّی در آن ذهن‌های جوان است. 

آقای معلم! رویا، چیز خطرناکی است. چون از سویی آن‌قدر زیبا و دل‌خواه و وسوسه‌برانگیز است که آدم را شیفته می‌کند و از سوی دیگر،‌ با آن‌چیزی که بیرون ماست خیلی تفاوت دارد. رویا پردازی در دنیایی که سخت و خشن است، راه رفتن روی لبه یک تیغ است. زندگی در دنیای واقعی،‌ زمانی که شیفته رویایی باشی که راهی به سوی آن نمی‌یابی،‌ تاب‌آوردنی نیست. دنیای ما، با دنیای داستان‌ها و شعر‌ها خیلی فرق می‌کند، ناخدا! در دنیای ما، «نیل‌ پری‌»ها وقتی سیلی سرد واقعیت به صورتشان نواخته می‌شود، دیگر تاب دست‌کشیدن از رویای زیبایشان را ندارند و پژمرده می‌شوند.

ناخدا! ایجاد تغییر یا اصلاح، به سادگی پاره کردن یک فصل از کتاب ادبیات نیست؛ فتح قله‌های آزادی، به راحتی بالا رفتن از میز کلاس درس و ایستادن روی آن نیست. شما می‌دانستید که تغییرات واقعی، در دنیای واقعی، چقدر سخت، زمان‌بر و مستلزم ازخودگذشتگی است. اما شما دانش‌آموزانتان را برای کارهای سخت تربیت نکردید، تنها نمایشی جداب،‌ شیرین، و ساده نشان‌شان دادید. شما شیرینی تغییرات کوچک را به آن‌ها چشاندید، بی‌آنکه از تلخی‌ها و مرارت‌های مسیر طولانی اصلاح به آن‌ها چیزی بیاموزید. 

آقای کیتینگ! شما معلم بودید و معلم، اجازه ندارد گلچینی از واقعیت را به مخاطبش تحویل دهد. ما معلم‌ها، اجازه نداریم به خاطر نشان‌دادن نیمه پر لیوان از نیمه خالی چشم بپوشیم. نمی‌خواهم بگویم انگیزه شما در همه این کارها، خودتان بودید؛ که این پرسشی است که باید در خلوت خودتان به آن بیاندیشید: واقعاً چقدر صلاح و حال و آینده دانش‌آموزانتان شما را برمی‌انگیخت و چقدر خشنودی خودتان؟ بالاخره همه ما از جذاب و متفاوت دیده‌شدن، از تأثیرگذار بودن، و از هیجان دادن و محبت گرفتن خشنود می‌شویم. اما گاهی این خشنودی بهای سنگینی دارد که از جیب دیگران پرداخت می‌شود. اکنون قضاوت با شما و این دادگاه است: آیا کلاس شما، به غیر از تجربه ساعاتی خوش و شورانگیز، حقیقتاً زندگی بهتری را برای شاگردانتان رقم زده است؟

و اما سخن پایانی: ناخدا! متأسفم که این را می‌گویم ولی در دنیای ما،‌ شاعرها، خیلی هم آدم‌های مهمی نیستند. حتی گاهی وقت‌ها، این جمله که «فلانی شاعر است» اصلاً معنای خوبی نمی‌دهد. اگر هم شاعری پیدا شود که آدم مهمی باشد،‌ احتمالاً «شاعری مرده» است. اما درست برعکس شاعران مرده، که انگار پس از مرگشان زندگی می‌کنند، کسی که امید و آرزویش پژمرده می‌شود، اگر نیاموخته باشد که چگونه آن را دوباره بارور کند، در زندگی می‌میرد. 

 

* ترجمه‌ای از Captain،‌ به سلیقه خودم.

پ.ن.1. اگر «انجمن شاعران مرده‌» را ندیده‌اید یا نخوانده‌اید، ببینید یا بخوانید. 

پ.ن.2. همیشه این سوال برایم باقی خواهد ماند که آیا آقای کیتینگ در مرگ نیل تقصیری داشته یا نه! 

  • ۱۱ آذر ۹۹ ، ۲۱:۵۷

زمین بازی، میدان جالبی است برای یاد گرفتن. اصل یاد گرفتنِِ زندگی، وسط همین بازی هاست؛ وگرنه ساعت ها کلاس و سخنرانی و منبر، اندازه یک دعوای ساده در زمین فوتبال چیز یاد آدم نمی دهد، البته به شرطی که یکی باشد که درست دعوا کردن را یاد آدم بدهد، وگرنه از دعوا کردن هم فقط چنگ انداختن، خراشیدن و رنجاندن را به امید برنده شدن یاد می گیریم.

خلاصه که خیلی چیزهای اضافی به بچه‌ ها یاد می دهیم و از یاد دادن چیزهای مهم تر می مانیم؛ تازه اگر خودمان آن ها را بلد باشیم. خوب بازی کردن، جنگیدن و بردن را یاد می دهیم، اما باختن را نه؛ همین است که یا بازی را می بریم، یا همه چیز را می بازیم.


پ.ن. شاید خیلی ارتباطی به موضوع نداشته باشد اما، به عنوان یک دروازه بان، همیشه دوست داشتم تیمم بیشتر تحت فشار باشد.

  • ۱۷ بهمن ۹۷ ، ۲۲:۰۸

"We don't read and write poetry because it's cute. We read and write poetry because we are members of the human race. And the human race is filled with passion. And medicine, law, business, engineering, these are noble pursuits and necessary to sustain life. But poetry, beauty, romance, love, these are what we stay alive for. To quote from Whitman, "O me! O life!... of the questions of these recurring; of the endless trains of the faithless... of cities filled with the foolish; what good amid these, O me, O life?" Answer. That you are here - that life exists, and identity; that the powerful play goes on and you may contribute a verse. That the powerful play *goes on* and you may contribute a verse. What will your verse be?"

-Dead Poets Society

  • ۱۶ آبان ۹۷ ، ۲۰:۲۹
  • ۲۶ دی ۹۲ ، ۱۲:۰۰
  • ۰۹ دی ۹۲ ، ۰۸:۱۴