- ۱۶ تیر ۰۳ ، ۲۰:۰۷
پیشنوشت: آشنایی من با اثر دانینگ-کروگر (نمودار بالا) پس از آغاز نگارش این نوشته رخ داده است.
دور یک میز با طراحی مدرن، ما جانداران کتشلوارپوش سبیل به سبیل نشستهایم. از شرکت ما، حضرتِ مدیرِ عامل و معاونین والامقام در جلسه حاضرند و ما دو کارشناس دونپایه. از سمت دیگر میز هم ظاهراً ترکیب مشابهی به ما لبخند میزند.
بعد از ارائه مختصر یکی از حضرات معاونین، که سرشار بود از واژههای لوکس فرنگی، مشغول پاسخ به پرسشها هستیم تا بتوانیم کم کم سراغ اصل مطلب برویم. ما، دو کارشناس، بیشتر شنونده هستیم و معاون محترم کسبوکار پاسخگوی سوالات است. و البته تقریباً پاسخ همه پرسشها «بله، میتوانیم» است:
- آیا میتوانید به محصول خود قابلیتهای اختصاصی ما را هم اضافه کنید؟
+ بله، میتوانیم.
- چه عالی! امکان تغییر ظاهر محصول هم متناسب با سفارش ما وجود دارد؟
+ بله، حتماً؛ در کمتر از یک هفته انجام خواهد شد.
- احسنت. آیا میشود کاری کرد که بازدهی انرژی همین محصول شما به 100% برسد؟
+ کار که نشد ندارد؛ البته باید روی این موضوع کار کنیم. اما به نظرم تیم فنی ما بتواند ظرف یک ماه این خواسته را نیز برطرف کند.
حین این گفتگوها، من و همکارم، گاهی به هم نگاه میکنیم و از یک جایی به بعد، تمام همتمان صرف آن میشود که تعجب در چهرههای ما، تو خالی بودن وعدههای حضرات را لو ندهد. صرف همین همت است که باعث شده تا بیشتر و بیشتر عرق کنیم. ناگهان، حضرت مدیرِ عامل، که مشخصاً از شنیدن انعطافپذیری محصول و توانمندی مافوق بشری تیم فنی هیجانزده و مفتخر شده است، خروش بر میدارند:
- باید به جرأت خدمت شما عرض کنم که تیم فنی ما یکی از متخصصترین تیمهای کشور است. به نظرم ما تا رساندن بازدهی انرژی محصولمان به بالای 100% هم فاصله زیادی نداریم.
به چشمهای آنطرف میز نگاه میکنم. اوایل شک نداشتم که مدیرعامل آنها حداقل آشنایی لازم را با قوانین فیزیک و ترمودینامیک دارد که بفهمد فارغ از توانمندیهای ویژه تیم فنی ما، وعدههای اخیر منطقاً شدنی نیست. اما با تعجب شدیدی دریافتم که چشمهای او و معاونینش هم برق میزنند. حضرتّ مدیرِ عامل ادامه میدهند:
- به نظرم همکاری ثمربخشی میان دو مجموعه در پیش است. کارشناس ارشد فنی ما، آقای مهندس فلانی [و با دست به من اشاره میکند]، مراحل فنی برای رسیدن به این محصول مورد توافق را تشریح خواهند کرد. آقای مهندس، بفرمایید!
من، دهانم را که چند دقیقهای است باز مانده، میبندم. آب دهانم را قورت میدهم. کارشناس درونم را جایی عمیق چال میکنم و آغاز میکنم:
- بسم الله الرحمن الرحیم؛ خب، همانطوری که خدمت شما عرض شد، تیم ما یکی از توانمندترین تیمهای فنی کشور است ...
پ.ن.0. وقتی نمیدونی، راحتی!
پ.ن.1. طبیعتاً روکش قصه کاملاً تخیلی است؛ اما اصل محتوا حقیقت محض است.
پ.ن.2. بخش عمدهای از مسئولین کشور، با شعار «ما میتوانیم» بر نوک قله حماقت ایستادهاند و بخش قابلتوجهی از بدنه کارشناسی نیز (متأسفانه) در ته دره ناامیدی جاخوش کردهاند.
پ.ن.3. مثالهای عینی اما خیلی تخیلیتر از گفتگوی تخیلی بالا را مثلاً در مناظرات انتخابات ریاست جمهوری یا سخنان هر روزه ریاست محترم جمهور میشنویم. یک نمونه عالی را هم میتوانیم اینجا با هم ببینیم: کلیک کنید!
1. من مریضی، بستری شدن و مردن را میفهمم. حتی از تصور این که این اتفاقها برای خودم و عزیزانم بیفتند، رنج میبرم. رنجی که برایم ملموس است و به همین خاطر از کرونا میترسم؛ چون میدانم که آدمها از کرونا واقعاً میمیرند.
2. من، که از کادر درمان نیستم، تبعات متعددی که ممکن است اوجگیری کرونا بر یک پزشک، پرستار یا بهیار داشته باشد را خوب درک نمیکنم. میفهمم ممکن است خودشان یا خانوادهشان مریض شوند، اما این که زندگی شخصی و خانوادگیشان چقدر تحت تأثیر این همهگیری قرار گرفته و میگیرد را نمیفهمم.
3. من، تا وقتی که حقوقم را سر ماه میگیرم، حساب بانکیم تا مدتی کفاف مخارجم را میدهد، سایه پدر و مادر بالای سرم هست و خلاصه چرخ زندگیم به هر ترتیب میچرخد، حقیقتاً درکی از ابعاد بیکاری، فقر و گرسنگی ندارم. واقعاً برایم ملموس نیست گرسنه و ناامید خوابیدن. واقعاً برایم قابل درک نیست بیکاری و بیپولی. و واقعاً نمیفهمم وقتی که کسی میگوید: آدمها از فقر هم واقعاً ممکن است بمیرند.
4. خیلی از ما، یعنی من و اطرافیان و آشنایان حقیقی یا مجازی، شبیه هم هستیم. مورد اول را با تمام گوشت و پوستمان حس کردهایم و میکنیم، اما دومی و سومی را چندان لمس نکردهایم. شاید گاهی تصور کنیم که دومی را درک میکنیم، اما من یکی که در مورد سومی واقعاً تصور محسوس و ملموسی ندارم. پس خیلی طبیعی است که به اولی وزن بالاتری بدهیم.
پ.ن.1. صرفاً هدفم این بود که به چیزهایی که برایم ملموس نیست هم حضور داشته باشم.
پ.ن.2. واقعاً جمعبندی خاصی در خصوص لزوم یا نحوه محدودیتهای کرونایی ندارم؛ اتفاقا قصدم همین بود که بگویم جمعبندی اصلاً ساده نیست.
Legasov: No one in the room that night knew the shutdown button (AZ-5) could act as a detonator. They didn't know it, because it was kept from them.
Kadnikov: Comrade Legasov, you're contradicting your own testimony in Vienna.
Legasov: My testimony in Vienna was a lie. I lied to the world. I'm not the only one who kept this secret. There are many. We were following orders, from the KGB, from the Central Committee. And right now, there are 16 reactors in the Soviet Union with the same fatal flaw. Three of them are still running less than 20 kilometers away, at Chernobyl.
Kadnikov: Professor Legasov, if you mean to suggest the Soviet State is somehow responsible for what happened, then I must warn you, you are treading on dangerous ground.
Legasov: I've already trod on dangerous ground. We're on dangerous ground right now, because of our secrets and our lies. They're practically what define us. When the truth offends, we—we lie and lie until we can no longer remember it is even there. But it is...still there. Every lie we tell incurs a debt to the truth. Sooner or later, that debt is paid. That is how...an RBMK reactor core explodes: Lies.
این که چرا این طور شد و او شد چهل و پنجمین رئیس جمهور آمریکا خودش داستان مفصلی است؛ تحلیلش هم خیلی مفصل تر و پیچیده تر از آن است که بعضی ها به این سرعت بتوانند درباره اش نظریه پردازی کنند. اما به هر دلیل و هر کیفیتی که بود، ظاهراً کار تمام شده و این میلیاردر زردمو، وارث بعدی کاخ سفید خواهد بود.
کیلومترها دورتر از آمریکا، این سر دنیا، خیلی ها از این اتفاق ناراحت شدند و خیلی ها هم خوشحالند. ناراحت ها به نژادپرستی، اسلام ستیزی، جنگ طلبی، دیوانگی، بی اخلاقی و بی شعوری ترامپ فکر می کنند و برای آینده خودشان، کشورشان و جهان نگران اند. اما خوشحال ها دلایلشان معمولاً متفاوت تر است. عده ای خوشحالند چون ترامپ را خارج از دایره سیاستمداران متعارف آمریکایی می دانند و حضورش برایشان نشانگر بی اعتمادی مردم به سیاست بازی های متعارف آمریکا و نویدبخش تغییر است. اما عده ای دیگر به همان ویژگی های بالا (یعنی بی اخلاقی و بی شعوری و غیره) فکر می کنند اما خوشحال اند. خوشحال از این که این ویژگی ها آمریکای دشمن را ضعیف و تنها خواهد کرد و شاید حتی به تجزیه بکشاند. از دید آن ها ترامپ بلایی است به جان آمریکا، یعنی دشمن درجه یک ما و بشریت! و بلای نازل شده بر دشمن ما، برای ما مبارک است.
فارغ از درستی یا نادرستی این تحلیل ها در مورد آینده آمریکا با ترامپ، که در مورد درستی آن ها تردید جدی دارم، در مورد درستی (اخلاقی بودن) این خوشحال شدن ها هم تردید جدی دارم. سیگنال خطرناکی است برای بشریت پیروزی ترامپ!
پ.ن1: این دفتر مجازی صرفاً بازتاب دهنده گفتگوهای درونی و ذهنی حقیر بوده و هیچگونه قصد و ادعایی مبنی بر ارائه تحلیل وجود نداشته و ندارد. به همین دلیل هم طبیعتاً تلاش می شود ادبیات متناسب با فضا انتخاب شود. (گفتم شفاف کنم مسئله رو!)
پ.ن2: قویاً به همه آن هایی که از پیروزی این آقا حتی اندکی خوشحال شده اند (که خودم هم کم و بیش برای مدت زمانی کوتاه در این زمره قرار داشتم) توصیه می کنم که به خود مراجعه کرده و ارزش هایشان را مجدداً مورد بازبینی یا مرور قرار دهند.
پ.ن3: و نه که قبلی ها تحفه ای بوده باشند!
None of us know our end, really, or what hand will guide us there. A king may move a man, a father may claim a son, but that man can also move himself, and only then does that man truly begin his own game. Remember that howsoever you are played or by whom, your soul is in your keeping alone, even though those who presume to play you be kings or men of power. When you stand before God, you cannot say, "But I was told by others to do thus," or that virtue was not convenient at the time. This will not suffice. Remember that.
"Aye, fight and you may die. Run, and you'll live ... at least a while. And dying in your beds, many years from now, would you be willing to trade ALL the days, from this day to that, for one chance, just one chance, to come back here and tell our enemies that they may take our lives, but they'll never take ... OUR FREEDOM!"