اشتیاق

بگذار سر به سینه من تا که بشنوی: آهنگ «اشتیاق» دلی دردمند را ...

اشتیاق

بگذار سر به سینه من تا که بشنوی: آهنگ «اشتیاق» دلی دردمند را ...

اشتیاق
دفترچه‌ها
Instagram

دسامبر 2010؛ جرقه های اعتراض های پراکنده، هیزم آماده ی نارضایتی ها را شعله ور می کند. کشورهای عربی یکپارچه آتش می شوند. تغییر و تحولات را اگر ساعت به ساعت دنبال نکنی، عقب مانده ای. دیکتاتورها، با هر منصبی که دارند – شاه، امیر، رئیس جمهور یا هر لقب دیگر – در سرکوب و جنایت با یکدیگر رقابت می کنند. این یکی جلادانش را در خیابان به جان مردمش می اندازد و آن دیوانه ی دیگر، کشور خودش را بمباران می کند. همه دنیا متوجه اخباری است که هر لحظه از این آتش شعله ور می رسد. آتشی که هر لحظه هم دامنه اش گسترده تر می شود و هم حرارتش بیشتر. دیکتاتورها ، شاید زودتر از آن چه فکر می کردند، سرنگون می شوند. یکی فرار می کند، یکی را می کشند و دیگری دستگیر می شود

 

اما بیرون این گود خروشان، تحلیل ها هستند که بازار پررونقی دارند. هر کسی تحلیلی دارد از آنچه رخ داده است، در حال رخداد است یا هنوز رخ ننموده است. یکی به توجیه اتفاقات گذشته می پردازد و یکی به پیش بینی حوادث پیش رو مشغول است. عده ای هم در همین نزدیکی ها، تحلیلشان «بیداری اسلامی» است.

 

انگار که سی سال بوده که انتظار چنین لحظه ای را می کشیده اند، سر از پا گم کرده، با اعتماد به نفس غرورآمیزی این «بیداری اسلامی» را نتیجه ی انقلاب اسلامی خودمان می دانند. حتی کم کم عده ای پیدا می شوند و از دخالت مستقیم ما در شکل گیری این «بیداری» می گویند. آری، عده ای که خواب شتریشان سنگین شده، کارشان از دانه دانه گذشته و لُف لُف لاف می زنند. چقدر عجولانه هم می زنند. صبر نمی کنند که این غبار فرو بنشنید و قصه معلوم بشود و بعد اینقدر با اقتدار صحبت کنند. پیش خود نمی گویند چه شده که انقلاب ما، آن هم با تأخیری سی ساله، و آن هم در یکی از تیره ترین دوران هایش، الگوی این هایی شده است که این همه هم با ما تفاوت دارند. حتی احتمال هم نمی دهند که این «بیداری»، در پس پرده،  یک خواب مصنوعی باشد که این ملت ها را به آن فرو برده اند تا سال ها با آن درگیر باشند و در خواب، رویای بیداری ببینند. از اسلام هم چیزی نگویم بهتر است، که در این میان شده گوشت قربانی!

 

البته زمان خودش متوجهشان می کند. شعله ها، کم کم دامن خودشان را هم می گیرند. سوریه هم درگیر اعتراضات می شود. در کشورهای دیگر هم غبار فرو نشسته و معلوم شده که بیشتر کشورها چندان به دنبال اسلام و حکومت اسلامی نیستند. رفته رفته، خبرها کمرنگ می شوند. دیگر خبری از تونس و لیبی نیست. دیگر خبری از «بیداری اسلامی» هم نیست. سوریه می ماند و تروریست ها، که اتفاقاً تنها کسانی هستند که مشخصاً دم از حکومت اسلامی می زنند. اسلام گرای مصر (که اسلامش هیچ ربطی به اسلام ما نداشت) هم هنوز درست و حسابی در کاخ ریاست جمهوری جا نیفتاده، باید برود. آری، دیگر کسی جرأت ندارد این خزان را بهار عربی بنامد، چه رسد به «بیداری اسلامی». انگار خدا می خواست ایمان بیاوریم که:

 

« وَ تِلْکَ الْأَیّامُ نُداوِلُها بَیْنَ النّاسِ وَ لِیَعْلَمَ اللهُ الَّذینَ آمَنُوا وَ یَتَّخِذَ مِنْکُمْ شُهَداءَ وَ اللهُ لا یُحِبُّ الظّالِمینَ»

 

 

  • ۹۲/۰۴/۱۴

جهان

زندگی

سیاست