دلم که این روزها تنگ میشود، بیشتر به این فکر میکنم که واقعاً دلم برای خود شما تنگ شده، یا برای آن حال و هوایی که خودم داشتم. راستش نمیدانم اصلاً فرقی هم میکند یا نه. به هر حال این روزها، خیلی زیاد، دلم برای تماشای گنبد طلاییتان پر میزند؛ مخصوصا وقتی به خالی بودن حرم فکر میکنم.
نمیدانم این که این دل خاکگرفته هنوز هوای شما را میکند، یعنی امیدی هست یا نه؛ اما این را میدانم، من هر چقدر هم که بد و بیربط باشم، باز دلم تنگ میشود برای آن گوشههای خلوت صحن انقلاب، و زل زدن به گنبد زرین از کنار سقاخانه اسماعیل طلا؛ (و این جمله آخر بیشتر از آن که خوشحالم کند، ترسناک است.)
پ.ن. قطعاً امروز خاصترین روز دنیاست برای من!
- ۱۳ تیر ۹۹ ، ۰۱:۴۵