اشتیاق

بگذار سر به سینه من تا که بشنوی: آهنگ «اشتیاق» دلی دردمند را ...

اشتیاق

بگذار سر به سینه من تا که بشنوی: آهنگ «اشتیاق» دلی دردمند را ...

اشتیاق
دفترچه‌ها
Instagram

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «بازی» ثبت شده است

MOKHtaar

شما تشبیه و استعاره را از آدمی بگیر، شاید اصلاً نتواند فکر کند. تقریباً شناخت هر چیز جدید برای ما، به کمک همانند کردن آن با معلومات قبلی به دست می‌آید. بنابراین کاملاً طبیعی است اگر شما برای توضیح یک موضوع، آن را به چیز دیگری تشبیه کنی یا حتی این را همان بدانی. جدای از این ماجرا، تشبیه و استعاره ابزارهای ادبی قدرتمند و جذابی هستند که کیفیت سخن گوینده را بالا می‌برند، به ویژه اگر کمی هوشمندی در استفاده از آن به کار برود. در سخنرانی‌های حماسی هم، به کار بردن این آرایه‌ها به علاوه مقادیر زیادی مبالغه، می‌تواند بسیار شورانگیز باشد.  

با همه این خوبی‌ها و کاربردها و جذابیتی که تشبیه دارد، اما ذهن بعضی از ما آن‌قدر به این تشبیه خو گرفته، که فرآیندهای استدلالی‌مان هم مانند سخنرانی‌های حماسی پرشور شده و استعاره‌ها بر آن‌ها سیطره پیدا کرده. در واقع ذهن خیلی از ما،‌ در بعضی از مسائل و موضوعات، مسیری می‌پیماید که از «الف از زاویه فلان‌طور بودن، شبیه ب است» شروع شده، از «الف شبیه ب است» عبور می‌کند، و نهایتاً به «الف، ب است» می‌رسد. 

یکی از مصادیق این افراط و گاهی سوءاستفاده از تشبیه، تشبیه‌های تاریخی است. چندان عجیب نیست که خودمان یا دیگران را از زاویه یک یا چند ویژگی به شخصیت‌های تاریخی مثبت یا منفی شبیه بدانیم؛ یا وقایع و دوره‌های تاریخی را همانند بدانیم. اما نکته اینجاست که این همانندسازی بیشتر کارکرد توضیحی یا ادبی دارد،‌ نه استدلالی و منطقی. چرا که چون نیک بنگری، احتمالاً وجوه تفاوت بسیار بیشتر از وجوه شباهت است. با این حال، بسیار پیش می‌آید که آنقدر این تشبیه در ما عمیق می‌شود و ما را در  نقش خودمان فرو می‌برد که راستی راستی باورمان می‌شود که مثلاً در سپاه علی ابن ابی‌طالب و دوشادوش مالک و عمار شمشیر می‌زنیم و خوارج زمان از هر سو بر ما هجوم آورده‌اند. این توهم، که البته کمی در آن مبالغه کردم، ناخودآگاه موضوع را با هویت ما گره می‌زند که ذهن ما نسبت به مخالفت با آن به شدت بسته می‌شود و گفتگوها به بن‌بست می‌رود. حالا بیا و ثابت کن در آن تشبیه اولیه، وجه شبه صرفاً‌ نام این دو شخصیت بوده و بس!

 

پ.ن.1. باید اعتراف کنم که از نظر ‌من، این که می‌گویند تاریخ خودش را تکرار می‌کند، چرت محض است. البته سخن شیرین و صد البته شورانگیزی است، اما صرفاً یک عبارت زیبا (و البته کاربردی) است. وگرنه نه تنها هیچ دلیلی (اعم از منطقی یا آماری - استدلالی یا استقرایی) برای آن به ذهنم نمی‌رسد، بلکه دلایل و شواهد متعددی در حوزه‌های مختلف بر خلاف آن وجود دارد. 

پ.ن.2. دوباره یادآور می‌شوم که این یادداشت‌ها صرفاً نشخوارهای روزمره ذهن من است و هیچ ادعایی مبنی بر علمی بودن و حتی درست بودن آن‌ها وجود ندارد که هیچ، اتفاقاً ادعا دارم که عموماً غیرعلمی، و احتمالا در موارد پرشماری نادرست بوده که ناشی از کم‌سوادی من بیچاره در حوزه‌هایی است که به خودم اجازه می‌دهم در مورد آن‌ها بنویسم.

  • ۱۰ بهمن ۰۰ ، ۰۱:۱۰

دنیای این روزهای من، با دنیای یک سال پیش کلی تفاوت دارد. ظاهر ماجرا این است که خیلی دارم کار مهمی می‌کنم. کت‌وشلوار به تن می‌کنم و با آدم‌های (مثلاً) مهمی رفت‌وآمد دارم. حرف‌های گنده می‌زنم و جاهای مهمی تردد می‌کنم. تازه، «دکتر» هم صدایم می‌زنند. شاید اگر جوانک ناپخته‌ای از دور تماشا کند،‌ خیال کند واقعاً آدم مهمی هستم یا کار خیلی ارزشمندی می‌کنم. راستش را بگویم، حتی این جوانک ناپخته درون خودم هم گاهی همین خیالات به سرش می‌زند. انگار که بخشی از وجودم، با این بازی جدید حسابی سرخوش می‌شود. 

اما این روزها که کت‌و‌شلوار‌پوش، در این راهروهای عریض، زیر این سقف‌های بلند و کنار این آدم‌های مثلاً‌ مهم قدم می‌زنم، باید روزی صدبار با خودم مرور کنم که از معنای واقعی زندگی حواسم پرت نشود؛ که اگر شد و بیش از اندازه غرق و سرگرم این بازی شدم، شاید بشوم یکی از همین آدم‌های مثلاً مهمی که زندانی کت‌وشلوارها و جلسات خوش‌وآب‌ورنگ‌شان شده‌اند. 

  • ۲۶ آذر ۹۹ ، ۲۳:۰۵

زمین بازی، میدان جالبی است برای یاد گرفتن. اصل یاد گرفتنِِ زندگی، وسط همین بازی هاست؛ وگرنه ساعت ها کلاس و سخنرانی و منبر، اندازه یک دعوای ساده در زمین فوتبال چیز یاد آدم نمی دهد، البته به شرطی که یکی باشد که درست دعوا کردن را یاد آدم بدهد، وگرنه از دعوا کردن هم فقط چنگ انداختن، خراشیدن و رنجاندن را به امید برنده شدن یاد می گیریم.

خلاصه که خیلی چیزهای اضافی به بچه‌ ها یاد می دهیم و از یاد دادن چیزهای مهم تر می مانیم؛ تازه اگر خودمان آن ها را بلد باشیم. خوب بازی کردن، جنگیدن و بردن را یاد می دهیم، اما باختن را نه؛ همین است که یا بازی را می بریم، یا همه چیز را می بازیم.


پ.ن. شاید خیلی ارتباطی به موضوع نداشته باشد اما، به عنوان یک دروازه بان، همیشه دوست داشتم تیمم بیشتر تحت فشار باشد.

  • ۱۷ بهمن ۹۷ ، ۲۲:۰۸

None of us know our end, really, or what hand will guide us there. A king may move a man, a father may claim a son, but that man can also move himself, and only then does that man truly begin his own game. Remember that howsoever you are played or by whom, your soul is in your keeping alone, even though those who presume to play you be kings or men of power. When you stand before God, you cannot say, "But I was told by others to do thus," or that virtue was not convenient at the time. This will not suffice. Remember that.

  • ۲۹ تیر ۹۲ ، ۰۲:۴۹