اخبار مصائب مسلمانان میانمار به خودی خود تکان دهنده است؛ تماشای تصاویر که دیگر جای خود دارد. این که انسانی چنین رنج می کشد فاجعه بار است و این که انسانیت چنین شکست بخورد فاجعه بارتر. اما باز هم من با خودم درگیر می شوم. بحثم با خودم این است که منِ انسان، منِ مسلمان (که باید از هر انسانی، انسان تر باشم)، منِ شیعه (که باید از هر مسلمانی، مسلمان تر)، چه باید بکنم؟
بروم اینِستاگرام و استوری بگذارم؟ یا شاید اگر پست بگذارم بهتر باشد؟ لااقل کمک کنم هشتگ های مربوط به این داستان ترند بشوند؟ بروم در صفحات مقامات بین المللی کامنت بنویسم؟ یا تا جایی که توان دارم پست های مربوط به این فاجعه را لایک بزنم؟ یا ...
اما آیا با این کارها، کم کم و بیهوده، احساس وظیفه را در خود خاموش نمی کنم؟ این دادخواهی های مدرن، این احساس وظیفه های نیم بند، کم کم بی خیالم نمی کند؟ نکند احساس کنم کاری کرده ام، بی آن که حال آن مصیبت زده ها و مظلوم ها ذره ای بهتر شده باشد؟ نکند راضی شوم به همین ادای تکلیف؟ که بیشتر از این که ادای تکلیف باشد، اطفای احساس وظیفه است.
پ.ن.1: اطفای آتش = فرونشاندن آن تا سرد شود (دهخدا)
پ.ن.2: و سوال دیگر این است که حالا خاموشی محض بهتر است یا یک اعلام انزجار حداقلی؟
پ.ن.3: حالا من که دستم به جایی بند نیست (؟)، صدایم به جایی نمی رسد (؟)، کار بیشتری از من بر نمی آید (؟)؛ اما آن هایی که تواناترند و قدرتمندتر، آن ها چه باید بکنند؟ همین محکوم کردن ها و "باید بشود"ها کافی است؟ حالم به هم می خورد!
پ.ن.4: قبلاً هم در یادداشت دیگری با همین موضوع نوشته ام! این که هنوز پیش نرفته ام حس خوبی برایم نمی آورد.
پ.ن.5: ماجرای دعا، البته به کلی متفاوت است؛ دعا هم تکلیف است، هم اثر دارد.
- ۱۶ شهریور ۹۶ ، ۱۱:۵۵