اشتیاق

بگذار سر به سینه من تا که بشنوی: آهنگ «اشتیاق» دلی دردمند را ...

اشتیاق

بگذار سر به سینه من تا که بشنوی: آهنگ «اشتیاق» دلی دردمند را ...

اشتیاق
دفترچه‌ها
Instagram

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حماقت» ثبت شده است

ما،

یه عده

گاویم

که یاد نگرفتیم

«نباید»

تو زندگی هم

دخالت کنیم!

 

«علیرضا | برادران لیلا»

پ.ن.1. چقدر این علیرضا، برادر لیلا، علیرضا بود!

پ.ن.2. باز هی بپرسید «کی می‌خوای زن بگیری؟!» 

Moo

  • ۱۹ فروردين ۰۲ ، ۲۳:۳۶

Dunning-Kruger Effect

پیش‌نوشت: آشنایی من با اثر دانینگ-کروگر (نمودار بالا)  پس از آغاز نگارش این نوشته رخ داده است. 

دور یک میز با طراحی مدرن، ما جانداران کت‌شلوارپوش سبیل به سبیل نشسته‌ایم. از شرکت ما، حضرتِ مدیرِ عامل و معاونین والامقام در جلسه حاضرند و ما دو کارشناس دون‌پایه. از سمت دیگر میز هم ظاهراً ترکیب مشابهی به ما لبخند می‌زند.

بعد از ارائه مختصر یکی از حضرات معاونین، که سرشار بود از واژه‌های لوکس فرنگی، مشغول پاسخ به پرسش‌ها هستیم تا بتوانیم کم کم سراغ اصل مطلب برویم. ما، دو کارشناس، بیشتر شنونده هستیم و معاون محترم کسب‌وکار پاسخگوی سوالات است. و البته تقریباً پاسخ همه پرسش‌ها «بله، می‌توانیم» است:

- آیا می‌توانید به محصول خود قابلیت‌های اختصاصی ما را هم اضافه کنید؟

+ بله، می‌توانیم.

- چه عالی! امکان تغییر ظاهر محصول هم متناسب با سفارش ما وجود دارد؟

+ بله، حتماً؛ در کمتر از یک هفته انجام خواهد شد. 

- احسنت. آیا می‌شود کاری کرد که بازدهی انرژی همین محصول شما به 100% برسد؟

+ کار که نشد ندارد؛ البته باید روی این موضوع کار کنیم. اما به نظرم تیم فنی ما بتواند ظرف یک ماه این خواسته را نیز برطرف کند.

حین این گفتگوها، من و همکارم، گاهی به هم نگاه می‌کنیم و از یک جایی به بعد، تمام همتمان صرف آن می‌شود که تعجب در چهره‌های ما، تو خالی بودن وعده‌های حضرات را لو ندهد. صرف همین همت است که باعث شده تا بیشتر و بیشتر عرق کنیم. ناگهان، حضرت مدیرِ عامل، که مشخصاً از شنیدن انعطاف‌پذیری محصول و توانمندی مافوق بشری تیم فنی هیجان‌زده و مفتخر شده است، خروش بر می‌دارند:

- باید به جرأت خدمت شما عرض کنم که تیم فنی ما یکی از متخصص‌ترین تیم‌های کشور است. به نظرم ما تا رساندن بازدهی انرژی محصولمان به بالای 100% هم فاصله زیادی نداریم. 

به چشم‌های آن‌طرف میز نگاه می‌کنم. اوایل شک نداشتم که مدیرعامل آن‌ها حداقل آشنایی لازم را با قوانین فیزیک و ترمودینامیک دارد که بفهمد فارغ از توانمندی‌های ویژه تیم فنی ما، وعده‌های اخیر منطقاً شدنی نیست. اما با تعجب شدیدی دریافتم که چشم‌های او و معاونینش هم برق می‌زنند. حضرتّ مدیرِ عامل ادامه می‌دهند:

- به نظرم همکاری ثمربخشی میان دو مجموعه در پیش است. کارشناس ارشد فنی ما، آقای مهندس فلانی [و با دست به من اشاره می‌کند]، مراحل فنی برای رسیدن به این محصول مورد توافق را تشریح خواهند کرد. آقای مهندس، بفرمایید!

من، دهانم را که چند دقیقه‌ای است باز مانده، می‌بندم. آب دهانم را قورت می‌دهم. کارشناس درونم را جایی عمیق چال می‌کنم و آغاز می‌کنم: 

- بسم الله الرحمن الرحیم؛ خب، همانطوری که خدمت شما عرض شد، تیم ما یکی از توانمندترین تیم‌های فنی کشور است ...

 

پ.ن.0. وقتی نمی‌دونی، راحتی!

پ.ن.1. طبیعتاً روکش قصه کاملاً تخیلی است؛ اما اصل محتوا حقیقت محض است. 

پ.ن.2. بخش عمده‌ای از مسئولین کشور، با شعار «ما می‌توانیم» بر نوک قله حماقت ایستاده‌اند و بخش قابل‌توجهی از بدنه کارشناسی نیز (متأسفانه) در ته دره ناامیدی جاخوش کرده‌اند.

پ.ن.3. مثال‌های عینی اما خیلی تخیلی‌تر از گفتگوی تخیلی بالا را مثلاً در مناظرات انتخابات ریاست جمهوری یا سخنان هر روزه ریاست محترم جمهور می‌شنویم. یک نمونه عالی را هم می‌توانیم اینجا با هم ببینیم: کلیک کنید!

  • ۲۰ تیر ۰۱ ، ۲۰:۳۰

جای همه برادران خالی بود. دیشب، مقابل لانه نحس سعودی ها در تهران را عرض می کنم. عجب شبی بود! معنویت خاصی در هوا موج می زد. خودمان هم پیش بینی نمی کردیم که آن وقت شب و در آن سرمای هوا این همه جمعیت بیایند. خدا همه شان را حفظ کند. فریادها نشان می داد که جان این مردم دیگر به لبشان رسیده؛ دیگر حوصله این بازی های سیاسی و دیپلماسی های الکی را ندارند. قربان آقا بروم که چند روز پیش چقدر قشنگ فرمود که: «امیدی به سیاستمداران نیست.»! ... شعار پشت شعار بود و فریاد جمعیت هر لحظه بلندتر می شد و به معنویت فضا اضافه می کرد. اما شعار کافی نبود؛ این شیطان را باید سنگ می زدی. آرام آرام باران سنگ بود که بر پیکره کاخ شیطان باریدن می گرفت. پرتاب هایی که هر کدام شان، از حیث قدرت و دقت، به خدا قسم معجزه بود. «و ما رمیت اذ رمیت، ولکن الله رمی» ... معنویت به اوج خود رسیده بود؛ اما هنوز زخم های شیعه التیام پیدا نکرده بود. هنوز تا شاد کردن دل امام زمان (عج)، تا شاد کردن دل آقا راه زیادی مانده بود؛ این بود که آتشی از دل داغدار جمعیت جوشید و با پرتابی معجزه آسا، به جان لانه شیطان افتاد. از در و دیوار سفارت هم مثل دل های سوخته ما آتش زبانه می کشید. دیگر دست خودمان نبود، بی اختیار راهی خاک عربستان شدیم؛ تو گویی سعی ای بود میان صفا و مروه. هر کس به اندازه وسعش و توان بدنی ای که داشت، از این موجودات نحس آل سعود اعلام برائت می کرد. یکی شیشه های کاخ شیطان را خرد می کرد و دیگری مبلمان و اثاثیه را می شکست. آن وسط قسمت ما هم درِ یکی از اتاق ها شد که با زحمت خیلی زیاد بالاخره توانستیم آن را از پاشنه دربیاوریم؛ گرچه این قلیل اعمال در مقابل تکلیف عظیمی که در نزاع حق و باطل بر دوش ماست، هیچ است، هیچ! 

راستی برادران نیروی انتظامی هم سنگ تمام گذاشتند. با اینکه دولتی ها دستور برخورد داده بودند، اما انصافا تمام تلاششان را کردند که مزاحم کار ما نباشند. هرچند حساب کار آن عده معدودی که مقاومت کردند را  مردم کف دستشان گذاشتند. خلاصه جایتان خالی بود؛ شبی بود از شب های روشن تاریخ انقلاب که ان شاء الله جاودانه خواهد شد. ان شاء الله به زودی مکه و مدینه را هم از دست این غاصبان پس خواهیم گرفت. یا علی!

  • ۱۳ دی ۹۴ ، ۲۳:۵۵