اشتیاق

بگذار سر به سینه من تا که بشنوی: آهنگ «اشتیاق» دلی دردمند را ...

اشتیاق

بگذار سر به سینه من تا که بشنوی: آهنگ «اشتیاق» دلی دردمند را ...

اشتیاق
دفترچه‌ها
Instagram

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دروازه» ثبت شده است

"Not looking for excuses is the right thing to do. I have made a lot of mistakes, and I still make mistakes, but I am not ashamed to look for the reasons behind those mistakes."


حتی پیش خودم هم تصور نمی کردم که روزی بیاید و فوتبال آن قدر برایم جدی باشد که اینجا از فوتبال بنویسم (و این یعنی که اینجا فقط راجع به مسائل جدی می نویسم؛ مثلاً!). اما شاید این نوشته اصلاً راجع به فوتبال نیست؛ چون یک نفر می تواند کاری بکند که فوتبال دیگر فقط فوتبال نباشد؛ کسی که رسم قهرمان بودن را بداند.

تقریباً هیچ وقت باور نداشته ام که بهترین دروازه بان دنیاست؛ منظورم این است که بوده اند، هستند و با احتمال خیلی زیادی خواهند بود کسانی که مثلاً شوت ها را بهتر بگیرند یا بهتر شیرجه بزنند. بعضی هایشان مدال و جام گرفته اند (یا خواهند گرفت) و مدتی هم درخشیده اند و بیشترشان کم کم عادی شده اند و آرام آرام رفته اند به وادی فراموشی. برای قهرمان بودن و مهم تر از آن، برای قهرمان ماندن، فقط گرفتن توپ های شلیک شده به سمت دروازه نیست که اهمیت دارد. می شود کاری کرد که درون دروازه تیم بازنده ایستاده باشی و باز هم قهرمان باشی. می شود طوری بود که حتی وقتی که می بازی، قهرمانانه بدرقه ات کنند.


پ.ن.1: راه درازی است از قهرمان شدن، به قهرمان بودن!

پ.ن.2: از اتلاف وقت به خدا پناه می برم!

پ.ن.3: اگر ایران نبود، لوس ترین جام جهانی عمرم می شد.

پ.ن.4: چند وقتی است که خودم دیگر با نوشته های خودم خیلی حال نمی کنم. علتش می تواند این باشد که وقت درست و حسابی برایشان نمی گذارم؛ اما شاید هم از برکت های از دست رفته باشد.

  • ۲۳ آبان ۹۶ ، ۱۶:۱۹


اصلاً انگار هر گوشه از حیاط برای خودش مفهومی گرفته؛ این دروازه و آن دروازه کلی با هم فرق دارند، همانطور که این سکو با آن سکو. هرکدام خاطره خاص خودشان را دارند و به دنبالش حس خاص خودشان را. انگار که مدرسه دیگر برایم فقط یک مکان نیست؛ چیزی شبیه یک داستان بلند شده است، چیزی شبیه یک آلبوم کلفت پر از خاطره...


هر وقت که به مدرسه برمی‏ گردم، احساس می‏ کنم خاطرات، تند یا کند، از جلوی چشمم می‏ گذرند؛ و این خیلی خوب است. نه به خاطر اینکه خود خاطرات خوب باشند (که عموماً هم هستند)، بیشتر به خاطر اینکه یادم می ‏آورد مسیر گذشته تا حال را. انگار کمکم می ‏کند که خیلی گم و گور نشوم، خیلی پرت و پلا نروم. هربار مرور این دفترچه مجسم خاطرات، کمکم می‏ کند تا ببینم الان کجای آن مسیر قبلی ایستاده‏ام، چه قدر نزدیکم یا چه قدر پرتم.



پ.ن: بعد از مدت‏ها، وایسادن تو همون دروازه ‏ی همیشگی، حس خیلی عجیبی داشت، خیلی عجیب! اونقدر که هنوز برای خودم هم نتونستم توصیفش کنم!

  • ۰۳ مهر ۹۲ ، ۲۳:۵۹