اشتیاق

بگذار سر به سینه من تا که بشنوی: آهنگ «اشتیاق» دلی دردمند را ...

اشتیاق

بگذار سر به سینه من تا که بشنوی: آهنگ «اشتیاق» دلی دردمند را ...

اشتیاق
دفترچه‌ها
Instagram

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دوره» ثبت شده است

به خودم که می آیم، می بینم که دوست دارم نامرئی باشم و فقط زل بزنم به صورتش که روبرویم نشسته و دارد به ماجرایی گوش می کند که بغل دستی اش تعریف می کند؛ همینطوری، بی آن که معذب بشود، نگاهش کنم و ردّ احساسات مختلف را روی صورتش تعقیب کنم؛ خنده، تعجب و این حس عجیب و غریبی که از قدیم یادم هست که یعنی «می دونم داری مزخرف میگی، اما ادامه بده!» 
دوست دارم نامرئی باشم و بی حساب آدم های دیگر، بی حساب سن و سالی که دارد کم کم از من می گذرد، قهقهه بزنم به شوخی هایی که از این طرف میز به آن طرف شلیک می شود. شوخی های که طعم تلخ و شیرینشان، می بردم به زنگ های تفریح ده - دوازده سال پیش و گعده های چند نفری گوشه حیاط. 
دوست دارم نامرئی باشم، پا بشوم و بی دلیل، محکم بکوبم پس گردن این بغلی و او هم (که اگر نامرئی باشد، بهتر است) بیافتد دنبالم و بقیه هم سوت و هوار بکشند و معرکه و مصحکه ای برپا بشود، درست مثل همان روزهایی که بی خود و بی جهت، بی بهانه خوش بودیم. 

اما نامرئی نیستم؛ نه من، هیچ کداممان نیستیم. پس مثل آدم های بیست و شش ساله محترم، که بعضی از هم‌دوره هایش حالا زن و بچه دارند و کسب و کار و برو بیا، می نشینم سر جایم و در همین حد کیفور می شوم از ساعتی بودن در این جمع قدیمی. احساس سبکی دارم، با کمی چاشنی شیطنت؛ انگاری که برگشته باشم به همان دوران نوجوانی و برای ساعتی در راحت ترین جای جهان نشسته باشم. حیرتم از این بیشتر می شود که بعضی از این آدم ها را بیشتر از یکی دو سال می شود که ندیده ام، اصلاً خبر ندارم از ماجرای زندگی شان؛ اما با این همه دوری، باز عجیب نزدیک اند. 

پ.ن. آدم ِ بدون خاطره‌، آدم مرده است؛ اگرچه نباید در خاطره ها ماند و گم شد. 
  • ۲۸ اسفند ۹۷ ، ۰۸:۱۵

نه، این جنون نیست.


پس این هایی که ساعت ها می نشینند، با دقت و حوصله و کلی زحمت، مهره های ریز دومینو را کنار هم می چینند هم حکماً باید مجنون باشند. آخر طرف این همه وقت می گذارد، زحمت می کشد، صبر می کند تا آخر یک تقه بزند پشت اولین مهره و فیشششششش، و فقط چند ثانیه ای افتادن آن ها را تماشا کند.


حتماً آن مادری که دو سه ساعت وقت و انرژی می گذارد تا کودکش غذای خوشمزه اش را در کمتر از ده دقیقه ببلعد هم باید مجنون باشد.


نه این جنون نیست. گاهی تماشای منظره ای از بالای قله ی یک کوه، به ساعت ها تلاش برای رسیدن به آن می ارزد. گاهی بعضی مقصدها، ارزش کیلومترها دویدن را دارند.


گاهی تجربه لحظات کوتاه همکاری و همراهی با سه چهار نفر، ارزش برپا کردن یک سفر سی نفره را دارد.


و این جنون نیست، اصلاً.

  • ۰۴ شهریور ۹۲ ، ۱۲:۳۱