اشتیاق

بگذار سر به سینه من تا که بشنوی: آهنگ «اشتیاق» دلی دردمند را ...

اشتیاق

بگذار سر به سینه من تا که بشنوی: آهنگ «اشتیاق» دلی دردمند را ...

اشتیاق
دفترچه‌ها
Instagram

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سیاست گذاری» ثبت شده است

Dunning-Kruger Effect

پیش‌نوشت: آشنایی من با اثر دانینگ-کروگر (نمودار بالا)  پس از آغاز نگارش این نوشته رخ داده است. 

دور یک میز با طراحی مدرن، ما جانداران کت‌شلوارپوش سبیل به سبیل نشسته‌ایم. از شرکت ما، حضرتِ مدیرِ عامل و معاونین والامقام در جلسه حاضرند و ما دو کارشناس دون‌پایه. از سمت دیگر میز هم ظاهراً ترکیب مشابهی به ما لبخند می‌زند.

بعد از ارائه مختصر یکی از حضرات معاونین، که سرشار بود از واژه‌های لوکس فرنگی، مشغول پاسخ به پرسش‌ها هستیم تا بتوانیم کم کم سراغ اصل مطلب برویم. ما، دو کارشناس، بیشتر شنونده هستیم و معاون محترم کسب‌وکار پاسخگوی سوالات است. و البته تقریباً پاسخ همه پرسش‌ها «بله، می‌توانیم» است:

- آیا می‌توانید به محصول خود قابلیت‌های اختصاصی ما را هم اضافه کنید؟

+ بله، می‌توانیم.

- چه عالی! امکان تغییر ظاهر محصول هم متناسب با سفارش ما وجود دارد؟

+ بله، حتماً؛ در کمتر از یک هفته انجام خواهد شد. 

- احسنت. آیا می‌شود کاری کرد که بازدهی انرژی همین محصول شما به 100% برسد؟

+ کار که نشد ندارد؛ البته باید روی این موضوع کار کنیم. اما به نظرم تیم فنی ما بتواند ظرف یک ماه این خواسته را نیز برطرف کند.

حین این گفتگوها، من و همکارم، گاهی به هم نگاه می‌کنیم و از یک جایی به بعد، تمام همتمان صرف آن می‌شود که تعجب در چهره‌های ما، تو خالی بودن وعده‌های حضرات را لو ندهد. صرف همین همت است که باعث شده تا بیشتر و بیشتر عرق کنیم. ناگهان، حضرت مدیرِ عامل، که مشخصاً از شنیدن انعطاف‌پذیری محصول و توانمندی مافوق بشری تیم فنی هیجان‌زده و مفتخر شده است، خروش بر می‌دارند:

- باید به جرأت خدمت شما عرض کنم که تیم فنی ما یکی از متخصص‌ترین تیم‌های کشور است. به نظرم ما تا رساندن بازدهی انرژی محصولمان به بالای 100% هم فاصله زیادی نداریم. 

به چشم‌های آن‌طرف میز نگاه می‌کنم. اوایل شک نداشتم که مدیرعامل آن‌ها حداقل آشنایی لازم را با قوانین فیزیک و ترمودینامیک دارد که بفهمد فارغ از توانمندی‌های ویژه تیم فنی ما، وعده‌های اخیر منطقاً شدنی نیست. اما با تعجب شدیدی دریافتم که چشم‌های او و معاونینش هم برق می‌زنند. حضرتّ مدیرِ عامل ادامه می‌دهند:

- به نظرم همکاری ثمربخشی میان دو مجموعه در پیش است. کارشناس ارشد فنی ما، آقای مهندس فلانی [و با دست به من اشاره می‌کند]، مراحل فنی برای رسیدن به این محصول مورد توافق را تشریح خواهند کرد. آقای مهندس، بفرمایید!

من، دهانم را که چند دقیقه‌ای است باز مانده، می‌بندم. آب دهانم را قورت می‌دهم. کارشناس درونم را جایی عمیق چال می‌کنم و آغاز می‌کنم: 

- بسم الله الرحمن الرحیم؛ خب، همانطوری که خدمت شما عرض شد، تیم ما یکی از توانمندترین تیم‌های فنی کشور است ...

 

پ.ن.0. وقتی نمی‌دونی، راحتی!

پ.ن.1. طبیعتاً روکش قصه کاملاً تخیلی است؛ اما اصل محتوا حقیقت محض است. 

پ.ن.2. بخش عمده‌ای از مسئولین کشور، با شعار «ما می‌توانیم» بر نوک قله حماقت ایستاده‌اند و بخش قابل‌توجهی از بدنه کارشناسی نیز (متأسفانه) در ته دره ناامیدی جاخوش کرده‌اند.

پ.ن.3. مثال‌های عینی اما خیلی تخیلی‌تر از گفتگوی تخیلی بالا را مثلاً در مناظرات انتخابات ریاست جمهوری یا سخنان هر روزه ریاست محترم جمهور می‌شنویم. یک نمونه عالی را هم می‌توانیم اینجا با هم ببینیم: کلیک کنید!

  • ۲۰ تیر ۰۱ ، ۲۰:۳۰

1. من مریضی، بستری شدن و مردن را می‌فهمم. حتی از تصور این که این اتفاق‌ها برای خودم و عزیزانم بیفتند، رنج می‌برم. رنجی که برایم ملموس است و به همین خاطر از کرونا می‌ترسم؛ چون می‌دانم که آدم‌ها از کرونا واقعاً می‌میرند. 

 

2. من، که از کادر درمان نیستم، تبعات متعددی که ممکن است اوج‌گیری کرونا بر یک پزشک، پرستار یا بهیار داشته باشد را خوب درک نمی‌کنم. می‌فهمم ممکن است خودشان یا خانواده‌شان مریض شوند، اما این که زندگی شخصی و خانوادگی‌شان چقدر تحت تأثیر این همه‌گیری قرار گرفته و می‌گیرد را نمی‌فهمم. 

 

3. من، تا وقتی که حقوقم را سر ماه می‌گیرم، حساب بانکیم تا مدتی کفاف مخارجم را می‌دهد، سایه پدر و مادر بالای سرم هست و خلاصه چرخ زندگیم به هر ترتیب می‌چرخد، حقیقتاً درکی از ابعاد بیکاری، فقر و گرسنگی ندارم. واقعاً برایم ملموس نیست گرسنه‌ و ناامید خوابیدن. واقعاً برایم قابل درک نیست بیکاری و بی‌پولی. و واقعاً نمی‌فهمم وقتی که کسی می‌گوید: آدم‌ها از فقر هم واقعاً ممکن است بمیرند. 

 

4. خیلی از ما، یعنی من و اطرافیان و آشنایان حقیقی یا مجازی، شبیه هم هستیم. مورد اول را با تمام گوشت و پوستمان حس کرده‌ایم و می‌کنیم، اما دومی و سومی را چندان لمس نکرده‌ایم. شاید گاهی تصور کنیم که دومی را درک می‌کنیم، اما من یکی که در مورد سومی واقعاً تصور محسوس و ملموسی ندارم. پس خیلی طبیعی است که به اولی وزن بالاتری بدهیم. 

 

پ.ن.1. صرفاً هدفم این بود که به چیزهایی که برایم ملموس نیست هم حضور داشته باشم. 

پ.ن.2. واقعاً جمع‌بندی خاصی در خصوص لزوم یا نحوه محدودیت‌های کرونایی ندارم؛ اتفاقا قصدم همین بود که بگویم جمع‌بندی اصلاً ساده نیست. 

  • ۲۳ فروردين ۰۰ ، ۱۸:۴۸

همه خوب ها و بدها، قوی ها و ضعیف ها، بالاها و پایین ها و به طور کلی همه این طرفی ها و آن طرفی ها، تکلیفشان نسبتاً معلوم است. اما این وسطی ها، این هایی که نه این طرفی هستند و نه آن طرفی - یا کمی این طرفی هستند و کمی آن طرفی - مانده اند بلاتکلیف! کلاً قصه عجیبی است قصه متوسط‌ها!

مشکل بزرگ متوسط ها این است که متوسط هستند! اصل گرفتاریشان همین است که نه جزو این دسته اند و نه جزو آن دسته و در نتیجه معمولاً حسابی برایشان باز نمی شود. یعنی اصلاً کسی حواسش نیست که این ها وجود دارند و نه تنها وجود دارند بلکه اتفاقاً تعدادشان هم خیلی زیاد است (رجوع شود به شکل). آن قدر تمرکز روی دو سر طیف زیاد است که گاهی این توده ی خاموشِ آن وسط، به کلی فراموش می شود. جالب تر این که حتی گاهی خودشان هم حسابی برای خودشان باز نمی کنند و مدام در تلاشند تا یا این طرف قرار بگیرند و یا آن طرف! یعنی اصلاً متوسط بودن را جایگاه نمی دانند؛ صرفاً برزخی است برای عبور از یک طرف، به طرف دیگر.

فارغ از این که متوسط بودن خوب است یا بد، درست است یا غلط، یا اصلاً فایده دارد یا نه، این که متوسط ها هم هستند و هم زیاد اند، یک واقعیت است؛ واقعیتی که خیلی وقت ها در هیاهوی آدم های دو سر طیف گم می شود. و این گروه متوسط، یعنی همان آدم های زیاد آن وسط، شاید بیش از بقیه نیازمند توجه و برنامه ریزی باشند. (و نه الزاماً توجه و برنامه ریزی در جهت ملحق شدن به یکی از طرفین!)

 

پ.ن.1: این یادداشت هم کمی سیاسی است، هم دینی، هم اجتماعی و هم فرهنگی! ... ولی در مجموع خط خطی ای بیش نیست!

پ.ن.2: گاهی وقت ها انتخاب عکس خوب برای یک پست، از متن آن مهم تر است!

پ.ن.3: بیشتر از 6 ماه طول کشید نوشتن این چند خط!

  • ۲۷ بهمن ۹۵ ، ۲۰:۲۰