اشتیاق

بگذار سر به سینه من تا که بشنوی: آهنگ «اشتیاق» دلی دردمند را ...

اشتیاق

بگذار سر به سینه من تا که بشنوی: آهنگ «اشتیاق» دلی دردمند را ...

اشتیاق
دفترچه‌ها
Instagram

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شناخت» ثبت شده است

بزرگترین نعمت همین است اصلاً. همین که می شناسیمت؛ نه از آن شناخت های درست و حسابی، همین شناخت های الکیِ آب دوغ خیاریِ خودمان. همین که اسمت را می دانیم و گه گاه هم می بریم. همین که بالاخره می دانیم که رجب و شعبان و رمضانت می آیند و می روند، اگرچه با گذشتشان دست ما همچنان خالی باشد. همین که نام آن آقاها و آن خانم که می آید، هنوز هم تنمان یک جور خوبی مور مور می شود و یک چیزی، ولو آن پشت مشت ها، می تپد و داغ می شود. شاید خیلی دور، گنگ، و بی خاصیت باشد، اما همین که سلام و علیکی با هم داریم، یعنی خیلی هم پرت نیستیم، اگرچه خیــــلی پرت باشیم!

پس اولاً متشکریم که هستی، که همین بودنت یک دنیاست؛ یعنی خیلی بیشتر از یک دنیاست، منتها از دید دنیابین ما، همان یک دنیا هم خیلی می شود.

و متشکریم که می شناسیمت؛ در واقع متشکریم، چون این ما نیستیم که می شناسیمت؛ خودت، خودت را به ما، که در واقع مایی هم در کار نیست، شناسانده ای.

و متشکریم که بی خیالمان نمی شوی، که از دستمان خسته نمی شوی، که ما را ول نمی کنی به حال خودمان. که اگر بی خیالمان شده بودی، دیگر اسمت را هم از یاد می بردیم و بزرگترین عذاب همین است اصلاً.

بِکَ عَرَفْتُکَ وَ أَنْتَ دَلَلْتَنِی عَلَیْکَ وَ دَعَوْتَنِی إِلَیْکَ


 وَ لَوْ لا أَنْتَ لَمْ أَدْرِ مَا أَنْتَ


 الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَدْعُوهُ فَیُجِیبُنِی وَ إِنْ کُنْتُ بَطِیئا حِینَ یَدْعُونِی


وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَسْأَلُهُ فَیُعْطِینِی وَ إِنْ کُنْتُ بَخِیلا حِینَ یَسْتَقْرِضُنِی


 وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أُنَادِیهِ کُلَّمَا شِئْتُ لِحَاجَتِی


 وَ أَخْلُو بِهِ حَیْثُ شِئْتُ لِسِرِّی بِغَیْرِ شَفِیعٍ فَیَقْضِی لِی حَاجَتِی


 وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لا أَدْعُو غَیْرَهُ وَ لَوْ دَعَوْتُ غَیْرَهُ لَمْ یَسْتَجِبْ لِی دُعَائِی

  • ۱۴ تیر ۹۳ ، ۰۵:۰۰