اشتیاق

بگذار سر به سینه من تا که بشنوی: آهنگ «اشتیاق» دلی دردمند را ...

اشتیاق

بگذار سر به سینه من تا که بشنوی: آهنگ «اشتیاق» دلی دردمند را ...

اشتیاق
دفترچه‌ها
Instagram

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عادت» ثبت شده است

می‌دونم که حرفم خیلی کلیشه‌ای و تکراریه، ولی خب به نظرم این چیزی از اهمیتش کم نمی‌کنه: آدمیزاد، یا شایدم این آدمیزادی که منم، هیچ وقت حواسش به چیزهایی که خیلی براش حیاتی هستن و جونش بند اون‌هاست نیست؛ مثل همین نفس! اصن اینقدر به بودنش عادت کردم و خود به خود میاد و میره که هیچ وقت به ذهنم نمی‌رسه که دنیام در نبودش (یا کم‌بودش) چه شکلی می‌شه و به خاطر همین هم کم‌تر قدردان همین رفت‌وآمد بی‌سروصدا ولی مهم هستم. 

بعضی چیزها، بعضی جاها، بعضی کارا و بعضی آدم‌های زندگی‌مون که خیلی بهشون عادت کردیم، مثل همین نفس می‌مونن. حواسمون نیست که بودنشون چقدر حیاتیه، تا این که در حد یک لحظه، یک دَم، نبودنشون جلوی روی ما مجسم بشه.

 

پ.ن. من خود به چشم خویشتن، دیدم که جانم می‌رود! 

  • ۲۸ ارديبهشت ۹۹ ، ۲۲:۱۱
قرار است یک صفحه، تقریباً هفتصد کلمه، راجع به موضوعی یادداشت بنویسم. قبلاً حسابی به موضوع فکر کرده ام و یکی دو تا ایده خوب هم به ذهنم رسیده است. حتی جمله ها و عبارت های کلیدی یادداشت را هم در ذهن دارم. اما پای نوشتن که می نشینم، انگاری قفل می کنم. مشکل، جمله اول است. اسمش را بگذاریم لید یا مقدمه یا مطلع یا هرچی! نوشتن این یک جمله و رسیدن به اصل مطلب، کل نوشتن را متوقف یا حتی برای مدتی تعطیل می کند. آن وقت است که کلافگی می ماند، یک متن نوشته نشده و چند تا جمله و عبارت نپرداخته!

این نه اولین بار است که به این مشکل بر می خورم و نه احتمالاً آخرین بار! اما چند وقتی است که یاد گرفته ام چطور این سدّ محکم در برابر نوشتن را دور بزنم. راه حل ساده است: از وسط شروع می کنم. از همان جایی که بیشتر ذهنم آماده است. شروع می کنم به پروراندن همان چند جمله اساسی که از اول در ذهن داشته ام و آرام آرام، کاغذ پیش رویم (یا همان صفحه کامپیوتر) از کلمات پر می شود. کلمات که راه بیفتند از ذهن به قلم، دیگر جلوی جریانشان را گرفتن است که سخت می شود. آخر سر، بعد از نوشتن بندهای مجزای متن، بر می گردم و تکه ها را به هم وصل می کنم. متنم کامل می شود و کلافگی می رود همانجایی که عرب نی انداخت. 

اصلاً مگر کسی گفته بود که همیشه باید از اول شروع کنم؟ ... می شود، یا شاید حتی بهتر باشد، از وسط شروع کرد!

پ.ن.1: خیلی از عادت هایمان همین طوری حجاب می شود. می فهمی عزیزجان؟!
پ.ن.2: پس به اینرسی در نوشتن هم معتقد شدیم رفت!
  • ۰۸ آبان ۹۶ ، ۰۸:۰۸