اشتیاق

بگذار سر به سینه من تا که بشنوی: آهنگ «اشتیاق» دلی دردمند را ...

اشتیاق

بگذار سر به سینه من تا که بشنوی: آهنگ «اشتیاق» دلی دردمند را ...

اشتیاق
دفترچه‌ها
Instagram

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «علوم شناختی» ثبت شده است

تازگی‌ها به شناخت و علوم شناختی عجیب علاقه‌مند شده‌ام. تصور می‌کنم لااقل بخشی از پاسخ پرسش‌های همیشگی من را می‌تواند در بر داشته باشد، هرچند که هنوز تقریباً هیچی از آن نمی‌دانم. حتی تعریف دقیق و مشخصی هم از موضوع ندارم و نمی‌دانم دقیقاً چه چیزهایی را می‌تواند به من بگوید و چه چیزهایی را نمی‌تواند. 

 

جایی خواندم که وقتی یک نفر بتواند تصویری از دنیای بیرون را در مغز خود بسازد، می‌شود گفت که به شناختی از دنیای پیرامونش دست پیدا کرده است. در حقیقت، توانایی شناخت به معنای توانایی خلق و نگهداری یک تصویر درونی از دنیای بیرونی است. علوم شناختی، فلسفه و روان‌شناسی و زبان‌شناسی و جامعه‌شناسی و علوم اعصاب و پزشکی و هزار علم دیگر را به هم پیجیده و البته بعضی از نگرش‌های ما به علوم را به هم به کلی در هم می‌ریزد. شاید بعدا راجع به بعضی از این موارد نوشتم. 

 

فرآیند دستیابی به شناخت در مغز ما خیلی عجیب است، به خصوص در مورد موارد غیرتجربی، انتزاعی یا چیزهای نادیده یا نادیدنی. مثال خیلی ساده‌اش را کتابخوان‌ها زیاد تجربه کرده‌اند و می‌کنند. حین خواندن قصه‌ها، تصویری از شخصیت داستان در ذهن ما نقش می‌بندد که کلاژی از توصیفات نویسنده و تکه تکه‌هایی از آدم‌های مختلف است. ماجرا وقتی جالب می‌شود که مثلاً فیلم آن کتاب ساخته می‌شود و آن تصویر ذهنی را بدجور به چالش می‌کشد (مثلاً برای خود من مواجهه با تصویر دنیل رادکلیف در قامت هری‌ پاتر، حقیقتاً چالش بزرگی بود!)

 

نکته مهم و اساسی اینجاست که شناخت ما از چیزهای نادیده یا نادیدنی، کنار هم چسباندن چیزهایی است که تا به حال دیده‌ایم یا شناخته‌ایم. در واقع، تصورم این است که هیچ مفهومی از عدم در ذهن من ایجاد نمی‌شود، بلکه ترکیب و تعمیم مفاهیم پیشین، مفاهیم جدید را می‌سازد. تصور کن برای اولین بار بخواهی تصویری از نوشابه در ذهن کسی که تا به حال نوشابه ندیده درست کنی. نوشیدنی + شیرین + گازدار؟ شاید توصیف خیلی خوبی هم باشد، اما تصویری که در ذهن شخص شکل می‌گیرد، ممکن است خیلی متفاوت از آن چیزی باشد که ما به عنوان نوشابه می‌شناسیم. 

 

کسی که ذره‌ای من را بشناسد، می‌داند که همه این‌ها را ننوشتم که به هری پاتر یا نوشابه برسم (هرچند که نوشتم در خصوص اولی حقیقتاً وسوسه‌برانگیز است!)؛ سیر تحول مفهوم خدا در ذهن، یکی از جذاب‌ترین، پیچیده‌ترین و البته خطرناک‌ترین مسئله‌هایی است که این روزها به فکر وادارم می‌کند. با این نگاه، سخن گفتن ِخدا و سخن گفتن با او، اعمال قدرت خدا در هستی و به طور کلی، سیمای خدا در ذهن من، کلاژی از مفاهیمی است که عموماً از تصاویر آدم‌ها انتخاب کرده‌ام، آن‌ها را چند برابر بزرگنمایی کرده‌ام و کنار هم چسبانده‌ام. در حقیقت، خدای ما، یکی شبیه خودمان است: احساس دارد، خشمگین می‌شود، اندوهگین می‌شود، دلش به رحم می‌آید، حتی زمان‌مند است و اول این کار و بعد آن کار را می‌کند و هزار و یک ویژگی دیگر دارد. ویژگی‌هایی که چون از خودمان جدا شدنی نیستند، تصور چیزی که از اجزای من ساخته شده باشد و آن‌ها را نداشته باشد، اگر غیرممکن نباشد، بسیار دشوار است. به این ترتیب، خدای هر یک از ما، موجودی است خیلی خیلی شبیه خودمان. همین‌طوری فکر می‌کند و احساس می‌کند، با همین ساختار ادراکی، استدلالی و استنتاجی. در حالی که شاید شبیه نوشیدنی ِ شیرین ِ گازداری باشد که تصورش خیلی با نوشابه متفاوت است.

 

پ.ن. یه جورایی شد تفسیر «الله اکبر»؟

  • ۱۷ بهمن ۹۷ ، ۲۱:۳۵