اشتیاق

بگذار سر به سینه من تا که بشنوی: آهنگ «اشتیاق» دلی دردمند را ...

اشتیاق

بگذار سر به سینه من تا که بشنوی: آهنگ «اشتیاق» دلی دردمند را ...

اشتیاق
دفترچه‌ها
Instagram

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مقصر» ثبت شده است

بیشترِ این دو ساعت را داشتیم بحث می‌کردیم؛ با صدای بلند و عصبانی، آن قدر که دیگر گلوی من خشک و حرف زدن برایم سخت شده. حالا دیگر ده دقیقه‌ای می‌شود که در سکوت به جلو خیره شده‌ایم و از تند و کند شدن گاه و بی‌گاه صدای نفس‌هایمان معلوم است که هر کدام، ادامه بحث را در خیال خودمان دنبال می‌کنیم:

از اولِ این بحث طولانی و بی‌نتیجه، تمام تلاشم را کرده بودم که کــــــاملاً منطقی و مستند به او بفهمانم که اشتباه می‌کند و کل ماجرای امروز تقصیر خودش است. او هم که انگار نه انگار؛ از همان اول بحث اصرار داشت که همه تقصیرها را به گردن من بیاندازد. حالا نه که من هم به کل بی‌تقصیر باشم؛ من هم عصبانی شدم و طبیعتاً از کوره در رفتم! اما خب، لااقل از کسی که حساسیت‌های من را می‌داند، انتظار ندارم که با من اینطور برخورد کند. نمی‌فهمم چرا ایراد خودش را نمی‌بیند...

شب است و ما در مسیری ناآشنا و در خط کندروی بزرگراه، با سرعتی نه چندان زیاد می‌رانیم. منِ راننده، یک لحظه چشمم به دنبال خواندن تابلوهای راهنما می‌رود که ببینم کدام خروجی را باید بپیچم و اصلا پرایدی را که دارد بزرگراه را به سرعت دنده عقب می‌آید، ندیدم. اما او که چند دقیقه‌ای می‌شود به جلو زل زده با صدای بلند، حواس من را هم سر جایش می‌آورد. سریع فرمان را می‌چرخانم و با فاصله خیلی کم، پراید دیوانه را رد می‌کنم. دستم را می‌گذارم روی بوق و کمی جلوتر، ماشین را متوقف می‌کنم. من که خیس عرق شده‌ام و او هم از چشمانش معلوم است که حسابی ترسیده؛ واقعاً چیزی نمانده بود که تصادف کنیم و فقط خدا می‌داند اگر یک ثانیه دیرتر جنبیده بودیم، الان چه حالی داشتیم. چند ثانیه‌ای صبر می‌کنم تا نفسم جا بیاید و دوباره راه می‌افتم. این بار، سکوت بین ما سنگین‌تر شده است؛ انگار که حالا و بعد از این شوک، بحث‌ها و دعواهای قبلی‌مان کوچک و بی‌اهمیت به نظر می‌آید.هنوز با خودم در فکر خطری هستم که از بیخ گوشمان گذشته بود.

اگر تصادف می‌کردیم، راننده پراید قطعاً مقصر بود. اما بعد از وقوع حادثه، دیگر این که چه کسی مقصر است یا سهم هر کسی از تقصیر چقدر است، چه اهمیتی دارد؟ ما اگر حواسمون نبود، شاید الان مرده بودیم، بی‌آنکه مقصر باشیم. انگار که گاهی مقصر نبودن، خیلی هم مهم نیست و چیزی از مسئولیت تو کم نمی‌کند! مسخره است، اما واقعیتی است. واقعاً آخرین باری که پیدا کردن مقصر کمکی به حل یک موضوع کرده، کی بوده؟ قطعاً منظورم در دادگاه نیست؛ منظورم در همین زندگی عادی است، همین زندگی که دادگاه نیست!

پ.ن.1. این داستان (حتی بخش‌هایی از آن که در سر من می‌گذرد)، تا حد خیلی خوبی واقعی است! 

  • ۲۴ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۴:۱۹