1. من مریضی، بستری شدن و مردن را میفهمم. حتی از تصور این که این اتفاقها برای خودم و عزیزانم بیفتند، رنج میبرم. رنجی که برایم ملموس است و به همین خاطر از کرونا میترسم؛ چون میدانم که آدمها از کرونا واقعاً میمیرند.
2. من، که از کادر درمان نیستم، تبعات متعددی که ممکن است اوجگیری کرونا بر یک پزشک، پرستار یا بهیار داشته باشد را خوب درک نمیکنم. میفهمم ممکن است خودشان یا خانوادهشان مریض شوند، اما این که زندگی شخصی و خانوادگیشان چقدر تحت تأثیر این همهگیری قرار گرفته و میگیرد را نمیفهمم.
3. من، تا وقتی که حقوقم را سر ماه میگیرم، حساب بانکیم تا مدتی کفاف مخارجم را میدهد، سایه پدر و مادر بالای سرم هست و خلاصه چرخ زندگیم به هر ترتیب میچرخد، حقیقتاً درکی از ابعاد بیکاری، فقر و گرسنگی ندارم. واقعاً برایم ملموس نیست گرسنه و ناامید خوابیدن. واقعاً برایم قابل درک نیست بیکاری و بیپولی. و واقعاً نمیفهمم وقتی که کسی میگوید: آدمها از فقر هم واقعاً ممکن است بمیرند.
4. خیلی از ما، یعنی من و اطرافیان و آشنایان حقیقی یا مجازی، شبیه هم هستیم. مورد اول را با تمام گوشت و پوستمان حس کردهایم و میکنیم، اما دومی و سومی را چندان لمس نکردهایم. شاید گاهی تصور کنیم که دومی را درک میکنیم، اما من یکی که در مورد سومی واقعاً تصور محسوس و ملموسی ندارم. پس خیلی طبیعی است که به اولی وزن بالاتری بدهیم.
پ.ن.1. صرفاً هدفم این بود که به چیزهایی که برایم ملموس نیست هم حضور داشته باشم.
پ.ن.2. واقعاً جمعبندی خاصی در خصوص لزوم یا نحوه محدودیتهای کرونایی ندارم؛ اتفاقا قصدم همین بود که بگویم جمعبندی اصلاً ساده نیست.
- ۲۳ فروردين ۰۰ ، ۱۸:۴۸