اشتیاق

بگذار سر به سینه من تا که بشنوی: آهنگ «اشتیاق» دلی دردمند را ...

اشتیاق

بگذار سر به سینه من تا که بشنوی: آهنگ «اشتیاق» دلی دردمند را ...

اشتیاق
دفترچه‌ها
Instagram

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کرونا» ثبت شده است

1. من مریضی، بستری شدن و مردن را می‌فهمم. حتی از تصور این که این اتفاق‌ها برای خودم و عزیزانم بیفتند، رنج می‌برم. رنجی که برایم ملموس است و به همین خاطر از کرونا می‌ترسم؛ چون می‌دانم که آدم‌ها از کرونا واقعاً می‌میرند. 

 

2. من، که از کادر درمان نیستم، تبعات متعددی که ممکن است اوج‌گیری کرونا بر یک پزشک، پرستار یا بهیار داشته باشد را خوب درک نمی‌کنم. می‌فهمم ممکن است خودشان یا خانواده‌شان مریض شوند، اما این که زندگی شخصی و خانوادگی‌شان چقدر تحت تأثیر این همه‌گیری قرار گرفته و می‌گیرد را نمی‌فهمم. 

 

3. من، تا وقتی که حقوقم را سر ماه می‌گیرم، حساب بانکیم تا مدتی کفاف مخارجم را می‌دهد، سایه پدر و مادر بالای سرم هست و خلاصه چرخ زندگیم به هر ترتیب می‌چرخد، حقیقتاً درکی از ابعاد بیکاری، فقر و گرسنگی ندارم. واقعاً برایم ملموس نیست گرسنه‌ و ناامید خوابیدن. واقعاً برایم قابل درک نیست بیکاری و بی‌پولی. و واقعاً نمی‌فهمم وقتی که کسی می‌گوید: آدم‌ها از فقر هم واقعاً ممکن است بمیرند. 

 

4. خیلی از ما، یعنی من و اطرافیان و آشنایان حقیقی یا مجازی، شبیه هم هستیم. مورد اول را با تمام گوشت و پوستمان حس کرده‌ایم و می‌کنیم، اما دومی و سومی را چندان لمس نکرده‌ایم. شاید گاهی تصور کنیم که دومی را درک می‌کنیم، اما من یکی که در مورد سومی واقعاً تصور محسوس و ملموسی ندارم. پس خیلی طبیعی است که به اولی وزن بالاتری بدهیم. 

 

پ.ن.1. صرفاً هدفم این بود که به چیزهایی که برایم ملموس نیست هم حضور داشته باشم. 

پ.ن.2. واقعاً جمع‌بندی خاصی در خصوص لزوم یا نحوه محدودیت‌های کرونایی ندارم؛ اتفاقا قصدم همین بود که بگویم جمع‌بندی اصلاً ساده نیست. 

  • ۲۳ فروردين ۰۰ ، ۱۸:۴۸

ظاهراً نقل از حضرت پاسکال است که می‌فرماید:

‘The sole cause of man’s unhappiness is that he cannot stay quietly in his room.’

قریب به این مضمون که «یگانه علت ناخشنودی بشر این است که نمی‌تواند در اتاق خودش آرام بگیرد.» و من، که خود را یک جمع‌گریز تنهایی‌دوست می‌دانستم و گمان می‌کردم اگر از کل این جهان بی‌کران، من را با یک گوشه خلوت، یک کاغذ و یک قلم (یا در واقع به اندازه کافی کاغذ و قلم) و البته یک اینترنت نامحدود با سرعت مناسب وا بگذارند، هرگز خسته و کم‌حوصله نخواهم شد، چقدر این جمله را غریب می‌دانستم. لیک پس از تجربه این روزها، به تلخی، دریافتم که حبس در میان این چهار دیوار و کنج خلوت آماده، چقدر می‌تواند ناآرامم کند. 

 

پ.ن. شاید هم تفاوت باشد بین خلوت ناخواسته و خلوت خودخواسته! شاید هم انسان بیش از آنچه می‌پنداشتم موجودی اجتماعی باشد. 

  • ۲۱ اسفند ۹۸ ، ۱۳:۳۶