اشتیاق

بگذار سر به سینه من تا که بشنوی: آهنگ «اشتیاق» دلی دردمند را ...

اشتیاق

بگذار سر به سینه من تا که بشنوی: آهنگ «اشتیاق» دلی دردمند را ...

اشتیاق
دفترچه‌ها
Instagram

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «یادداشت» ثبت شده است

پیش‌نوشت. من اینجا لزوماً درباره کتاب‌ها حرف نمی‌زنم و یا خلاصه آن‌ها را نمی‌نویسم؛ گرچه شاید گاهی هم بنویسم. این نوشته هم درباره کتاب «اثر مرکب» نیست؛ اما به بهانه این کتاب نگاشته شده است. پس اگر به دنبال این کتاب به این نوشته رسیده‌اید، بیش از این وقت شما را نمی‌گیرم. :)

 

اخیراً علاقه اعتیادگونه‌ای به شنیدن کتاب صوتی و پادکست پیدا کرده‌ام و دو یا چند مسیر بیست دقیقه‌ای و نیم‌ساعته هر روزم را با گوش دادن به آن‌ها سر می‌کنم. به توصیه رفیقی عزیز و فرهیخته، کتاب صوتی «اثر مرکب» اثر آقای دارن هاردی را در هفته اخیر شنیدم. کتاب از ژانر موفقیت یا انگیزشی - یا هر چیز دیگری که اسمش را می‌گذارید - است که مشخصاً تا سلیقه من راه دوری دارد. برای من، تقریباً نخستین تجربه (چه خواندنی و چه شنیدنی) از این ژانر بود. 

در طول مسیرهایی که این کتاب را می‌شنیدم، پیوسته تمرکزم با هجوم افکار منفی بر هم می‌خورد. با خودم فکر می‌کردم که این تکنیک‌ها، این انگیزه‌بخشی‌ها، و کلاً این‌جور حرف‌ها، چقدر تکراری، ساده، دم‌ِ دستی، و البته بدیهی هستند. یعنی واقعاً می‌شود کسی با این حرف‌ها تغییر کند؟ شنیدن این حرف‌ها واقعاً برای کسی فایده‌ای هم دارد؟ راستش، برای منی که سال‌ها را به معلمی و در پی آن حرف زدن، و گاهی هم - خدا من را ببخشد- نصیحت کردن و نسخه پیچیدن گذرانده‌ام، بخش زیادی از این حرف‌ها همان‌هایی است که خودم هر روز به خورد مخاطبانم داده‌ام و بعید می‌دانم برای کسی معجزه‌ای کرده باشند؛ مخصوصاً برای خودم. این است که مدام به این فکر می‌افتم که اگر این لالایی‌ها اساساً خواب‌کردنی بودند، خب احیاناً نباید خودم هم خوابم ببرد؟

اما روی دیگر این سکه، این است که خیلی‌ها - دیده‌ام که می‌گویم - با همین حرف‌ها و با همین کتاب‌ها، خود و زندگی‌شان را تغییر داده‌اند. در زندگی خیلی از آدم‌ها بعضی از همین تکنیک‌ها واقعاً معجزه کرده‌اند و می‌کنند؛ درست مثل بعضی از این رژیم‌هایی که واقعاً آدم‌ها را به شکل معجزه‌آسایی لاغر می‌کنند؛ در حالی که همان‌ها انگار برای من به کلّی بی‌تأثیرند! گاهی در میانه راه، وسط شنیدن کتاب، صدا را قطع می‌کردم و با خودم به تفاوت من و این آدم‌های تأثیرپذیر فکر می‌کردم؛ آن‌قدر مسئله برایم پررنگ شد که نمی‌دانم مدت زمان شنیدن کتاب بیشتر طول کشید یا زمان درگیر شدن در این افکار. و آن‌چه که نهایتاً به آن رسیدم عاملی نیست جز «ایمان».

من، با تردید به حرف‌های دارن هاردی گوش می‌دهم و خیلی بخش‌های آن را جدی نمی‌گیرم؛ در همین حد که در مسیر به آن گوش می‌کنم، برایم کافی است. اما بیشترِ آن آدم‌های دیگر، او را جدی می‌گیرند؛ از حرف‌ها یا نوشته‌هایش یادداشت بر می‌دارند، آن را بالای میزکارشان نصب می‌کنند و به اثربخشی آن‌ها ایمان دارند. من، در تمام رژیم‌های غذایی که به آن‌ها ناخنک زده‌ام، همیشه فکر می‌کردم که حالا اگر یک بستنی خارج از رژیم هم بخورم، طوری نمی‌شود. اما بیشترِ آن آدم‌های دیگر، به دستورالعمل رژیم غذایی به مانند کتابی مقدّس مومنانه پایبندند و همه جزئیات آن را، مانند مناسکی مذهبی، به جا می‌آورند. دقیقاً همین ایمان و اعتقاد عمیق و راستین است که بین آن‌ها و منی که گوشم از این حرف‌ها پر است، تفاوت ایجاد می‌کند

 

پ.ن. عامل اثرگذاری ادیان و مذاهب هم دقیقاً همین ایمان و عمل مومنانه است. 

  • ۰۶ تیر ۰۰ ، ۱۶:۵۳

گاهی آن‏قدر حجم چیزهایی که باید یادت نرود زیاد می ‏شود که آن چیزهای مهم قدیمی زیر انبوه چیزهای جدید گم می‏ شود و عملاً فراموش...

داشتم Sticky noteهای روی Desktopم را بررسی می‏ کردم، دیدم یک نکته‏  خیلی مهم که می‏ خواستم همیشه جلوی چشمم باشد، زیر این حجم یادآوری‏ ها گم شده! ... تلخ ‏تر این که از زندگیم هم فراموش شده بود:


«نیست کس آگه که یار کِی بنماید جمال لیک تو باری به نقد ساخته‏ی کار باش»
  • ۱۷ مهر ۹۲ ، ۱۹:۲۰