تفأل
سـیـنـه مـالـامـال درد اسـت ای دریغا مرهمی دل ز تـنـهـایـی بـه جـان آمـد خـدا را هـمـدمی
چــشــم آســایـش کـه دارد از سـپـهـر تـیـزرو ســاقـیـا جـامـی بـه مـن ده تـا بـیـاسـایـم دمـی
زیرکی را گفتم این احوال بین خندید و گفت صـعـب روزی بـوالعجب کاری پریشان عالمی
سـوخـتـم در چـاه صـبـر از بـهر آن شمع چو گل شـاه تـرکـان فـارغ است از حال ما کو رستمی
در طـریـق عـشـقـبـازی امن و آسایش بلاست ریـش بـاد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی
اهـل کـام و نـاز را در کـوی رنـدی راه نیست ره روی بـایـد جـهـان سوزی نه خامی بیغمی
آدمــی در عــالــم خـاکـی نـمـیآیـد بـه دسـت عـالـمـی دیـگـر بـبـایـد سـاخـت و از نـو آدمـی
خـیـز تـا خـاطـر بـدان تـرک سـمـرقندی دهیم کـز نـسـیـمـش بـوی جـوی مـولـیـان آیـد هـمی
گـریـه حـافظ چه سنجد پیش استغنای عشق کـانـدر ایـن دریـا نـمـایـد هـفـت دریـا شـبـنمی