منِ تو
ما هر روز هزار و یک انتخاب میکنیم. بیشتر وقتها این انتخابها آنقدر ناخودآگاهند که اصلا متوجه آنها نیستیم و گاهی هم کمتر ناخودآگاهند و گمان میکنیم که با آگاهی و اراده گزینه مورد نظرمان را انتخاب کردهایم. برآیند همین انتخابهای ریز و درشت در مسیر زندگی، شده است "من"؛ یعنی همین آدمی که الان هستم. اگر در انتخابهای ریز و کماهمیت، مثل این که کدام کفش یا لباس را بخرم، فلان کتاب را بخوانم یا نه، یا امروز ورزش کنم یا نکنم، گزینه دیگری را انتخاب میکردم، شاید تقریباً همین "من"ی میشدم که الان هستم؛ اما اگر در دوراهیهای مهمتر زندگی، تصمیم دیگری میگرفتم، شاید الان یک "منِ" دیگر بودم: بداخلاقتر یا خوشاخلاقتر، چاقتر یا خیلی لاغرتر، باهوشتر یا خنگتر ...
مثلاً شاید یک مهندس برق بودم، که یک جایی وسط کانادا، وقتش را لابلای کدهای یادگیری ماشین و هوش مصنوعی میگذراند. یا شاید کارمند جزء یک وزارتخانه بزرگ بودم که هر روز 7 صبح، کتوشلوار پوشیده، همراه با جماعت کتوشلواریها راهی محل کارش است. حتی ممکن بود یک برنامهنویس دیوانه و منزوی باشم که کارش تولید این اپلیکشینهای دوزاری اندرویدی است و روزی 2 لیتر قهوه برزیلی فرو میدهد یا مثلاً یک دروازهبان متوسط فوتسال که نیمکت یک تیم دسته چندمی را گرم میکند. یا شاید هم اصلاً الان زنده نبودم؛ شاید یک توده سرد و بیجان بودم، خوابیده لای چند لا پارچه و زیر یک خروار خاک. اما به هر حال، بعضی از انتخابهای خودم و البته دست تقدیر، این "من" را امروز و این لحظه پشت این لپتاپ نشانده تا اینجا در وبلاگی که خواننده چندانی ندارد، یادداشت بنویسم.
حالا خیال میکنم که همه این هزاران "من" ممکن را، با تفاوتهای خیلی ناچیز یا خیلی اساسیشان، در یک سالن بزرگ جمع کردهام، دورشان میچرخم و براندازشان میکنم. بعضیهایشان انقدر شبیه خودم هستند که انگاری زل زدهام به آینه؛ و بعضی دیگر آنقدر متفاوت و عجیب هستند که به سرم میزند نکند دارند مسخرهبازی در میآورند؛ وگرنه مگر ممکن است ما در واقع یک نفر باشیم؟! بعد بلافاصله به فکر میافتم که اصلاً مگر ما یک نفریم؟ واقعاً فرق من با این آدمها چیست؟ کدامشان واقعاً من هستم؟ یا یک سوال سختتر و مهمتر: دوست دارم کدامشان باشم؟
پ.ن.1 (پینوشتی که از اصل نوشته مهمتر است). «و من دوست دارم همینی باشم که انتخاب توست: من ِ تو!»
پ.ن.2. سریال Dark Matter، با وجود ایده نه چندان ناب، تمیز بود و برانگیزاننده!