پایان شعبان
پنجشنبه, ۴ خرداد ۱۳۹۶، ۰۹:۴۵ ب.ظ
از همان اول، همیشه با شروع کردن صحبت مشکل داشتم؛ نه که کم رو باشم یا حرفی نداشته باشم، نه! اتفاقاً هر چه بیشتر حرف داشته باشم، شروع کردن سخت تر می شود؛ چون نمی دانم از کجا باید شروع کنم و به اصطلاح سر بحث را باز کنم. البته به گمانم یک قسمتش هم به وسواس مربوط باشد؛ چون دوست دارم همه چیز در بهترین حالتش شروع بشود و پیش برود. حتی همین خط خطی های اینجا را هم بیست بار می نویسم و پاک می کنم و دوباره می نویسم و پاک می کنم و دست آخر تصمیم می گیرم که همینطوری بی محابا شروع کنم به نوشتن و به خودم قول می دهم که دیگر پاکش نکنم.
خلاصه که این بار گفتم لااقل این آخر شعبانی، تا هنوز مهمانی رمضان شروع نشده، بنشینم یک گوشه و با خودم و خدا خلوتی بکنم. حساب هایم را صاف کنم و حرف هایم را بگویم: یک دنیا حرف های نگفته از گذشته، شُکرها و درد دل ها و باز هم شُکرها، و یک کمی هم آرزو برای روزهای نیامده. اما ... اما باز گیر کردم سر این که چطور و از کجا شروع کنم...
فَقَدْ هَرَبْتُ إِلَیْکَ وَ وَقَفْتُ بَیْنَ یَدَیْکَ
مُسْتَکِینا لَکَ مُتَضَرِّعا إِلَیْکَ رَاجِیا لِمَا لَدَیْکَ ثَوَابِی
وَ تَعْلَمُ مَا فِی نَفْسِی وَ تَخْبُرُ حَاجَتِی وَ تَعْرِفُ ضَمِیرِی
وَ لا یَخْفَى عَلَیْکَ أَمْرُ مُنْقَلَبِی وَ مَثْوَایَ وَ مَا أُرِیدُ أَنْ أُبْدِئَ بِهِ مِنْ مَنْطِقِی وَ أَتَفَوَّهَ بِهِ مِنْ طَلِبَتِی وَ أَرْجُوهُ لِعَاقِبَتِی
پس به سویت گریختم و در برابرت ایستادم،
با حال درماندگی و زاری، ولی امیدوار به پاداشی که نزد توست؛
و خودت درونم را می دانی و از حاجتم با خبری و نهانم را می شناسی،
و بر تو پوشیده نیست کار بازگشت و سرانجامم، و آنچه که می خواهم به زبان بیاورم و خواهش خود را با آن بازگو کنم و آن چه برای عاقبتم بدان امید دارم.
پ.ن1: با کریمان کارها دشوار نیست!
پ.ن2: اللَّهُمَّ إِنْ لَمْ تَکُنْ قَدْ غَفَرْتَ لَنَا فِی مَا مَضَى مِنْ شَعْبَانَ فَاغْفِرْ لَنَا فِیمَا بَقِیَ مِنْهُ