اشتیاق

بگذار سر به سینه من تا که بشنوی: آهنگ «اشتیاق» دلی دردمند را ...

اشتیاق

بگذار سر به سینه من تا که بشنوی: آهنگ «اشتیاق» دلی دردمند را ...

اشتیاق
دفترچه‌ها
Instagram

مرشد و مارگاریتا

سه شنبه, ۹ مهر ۱۳۹۲، ۱۱:۲۸ ب.ظ

 

یک شروع خیره‏کننده و یک نیمه پرداخت لذت‏بخش ...

 

نیمه دیگر کند، بی‏ربط، ناامیدکننده و یک پایان بی‏هیجان!

 

در مجموع «قابل قبول» بود، اما ترجیح می‏دادم که بعد از خواندن نیمه اول، بقیه را در خیال خود دنبال کنم!

 

 

***

 مرد ناشناس که چشمهایش برق می‏زد، موافقت کرد و ادامه داد:

 

- واقعاً حیف شد! ولی سوالی که ناراحتم کرده این است که اگر خدا نباشد، چه کسی حاکم بر سرنوشت انسان است و به جهان نظم می‏دهد؟

 

بزدومنی با عصبانیت در پاسخ این سوال کاملاً بی‏معنی گفت:

- انسان خودش بر سرنوشت خودش حاکم است.

 

خارجی به آرامی جواب داد:

- ببخشید، ولی برای آن که بتوان حاکم بود، باید حداقل برای دوره‏ی معقولی از آینده، برنامه دقیقی در دست داشت. پس جسارتاً می‏پرسم انسان چطور می‏تواند بر سرنوشت خود حاکم باشد درحالی که نه تنها قادر به تدوین برنامه‏ای برای مدتی به کوتاهی مثلاً هزارسال نیست، بلکه حتی قدرت پیش‏بینی سرنوشت فردای خود را هم ندارد؟

 

در اینجا خارجی به برلیوز اشاره کرد و گفت:

- مثلاً تصور کنید که قرار می‏شد شما به زندگی خود و دیگران نظم دهید و داشتید کم کم به این کار علاقه‏مند می‏شدید که ناگهان ... شما ... او ... او ... دچار سکته قلبی خفیفی می‏شدید.

 

در اینجا خارجی از ته دل خندید؛ مثل این که موضوع سکته قلبی برایش جالب بود:

- بله، سکته قلبی.

 

خارجی این جمله را به صدای بلند تکرار کرد و مثل گربه‏ای می‏خندید:

- و این پایان کار شما به عنوان یک ناظم خواهد بود. دیگر سرنوشت هیچ کس جز خودتان برایتان اهمیت نخواهد داشت. خویشاوندانتان هم از آن به بعد به شما دروغ خواهند گفت. وقتی که اوضاع را در هم می‏بینید، به متخصص و بعد به یک شارلاتان و بالاخره شاید به یک فالگیر رجوع می‏کنید. حتماً قبول دارید که یکی از دیگری بی‏فایده‏تر از آب در خواهد آمد. پایان قضیه یک تراژدی است: مردی که گمان می‏کرد نقشی تعیین کننده دارد یکباره به جسدی بی‏حرکت و در یک جعبه چوبی تبدیل می‏شود و دیگران هم که او را از آن پس بی‏فایده می‏پندارند، می‏سوزانندش. گاهی از این بدتر هم می‏شود: مردی تصمیم می‏گیرد که به کیسلوودسک برود_

 

در اینجا خارجی به برلیوز خیره می‏شود:

- _حتماً فکر می‏کنید مسئله مهمی نیست، ولی او نمی‏تواند برود. چون بی هیچ علت و دلیلی، به یک‏باره از جا کنده می‏شد و پرت می‏شود زیر قطار. طبعاً معتقد نیستید که خود او طراح این برنامه بوده؟ آیا به حقیقت نزدیکتر نیست اگر بگوییم شخص کاملاً متفاوتی سرنوشت او را به دست داشت؟

 

شلیک خده خوف انگیز خارجی بلند شد.

  • ۹۲/۰۷/۰۹

خیر و شر

چرک