مهار
دنیای بدون نااطمینانی، حتی برای محافظهکارترین و ریسکگریزترین آدمها، احتمالاً خیلی جای هیجانانگیزی نخواهد بود. اما همین نااطمینانی هم تا یک جایی قابل تحمل است، حتی برای ماجراجوترین و ریسکپذیرترین آدمها. از حدش که بگذرد، به اضطرابی فلجکننده منجر میشود و هر گونه تصور از آینده و برنامهریزی برای اثرگذاری بر آن را از بین میبرد. از همین رو، انگار در عمق وجود ما گرایشی به مهار (کنترل) شرایط و ایجاد اطمینان جا گرفته است و نمیتوانیم بپذیریم که بر دنیای پیرامون خود هیچ کنترلی نداشته باشیم. همین گرایش است که به ما اجازه میدهد احساس موفقیت را تجربه کنیم و دستاوردهایی را به خودمان، و تلاش یا نبوغمان نسبت دهیم. همین گرایش است که به متصل شدن به قدرتهایی خارج از وجود خودمان احساس نیاز میکنیم تا به واسطه آنها، سطح اطمینان را در زندگی خود بالا ببریم و آرامش بیشتری را تجربه کنیم؛ خواه این قدرت در جهان طبیعی باشد یا در قلمرو ماوراء طبیعت.
برای خیلی از ما نااطمینانی، همراه با اضطراب، ترس و پریشانی است. در گریز از این ترس و پریشانی، گاهی به ورطه وسواس در کنترل خود و پیرامون میافتیم. این وسواس، چه از راه علوم طبیعی و چه از مسیر ماوراء الطبیعه، میتواند ما را چنان درگیر خود کند که همان آرامش نسبی و عادی زندگی را هم از دست بدهیم. در حقیقت، آن قدر تلاش خود را خرج دستیابی به راههایی برای کنترل کردهایم، که از ضرورت نااطمینانی غافل شدهایم. فراموش کردهایم که کنترل مطلق، نه ممکن است و نه مطلوب؛ گاهی برای رسیدن به آرامشی واقعی، نااطمینانی را در آغوش بگیریم.
پ.ن.1. عکس تقریباً تزئینی است!
پ.ن.2. قبلاً اینجا چند خطی با عنوان «کمالگرایی» نوشتهام که به نظرم رسید مکمل این نوشته باشد.