شاید مهمترین چیزی که از رشته اقتصاد یاد گرفتهام، توجه به انگیزهها و نقش آنها در سازوکار تصمیمگیری آدمها باشد. این که آدمها چطور فرصتها و هزینهها را در ذهنشان سبک و سنگین میکنند، جمع میزنند و در نهایت برآیند اینها عملشان را میسازد. فهم این انگیزهها، به ما این امکان را میدهد تا قواعد بازی را به گونهای طّراحی کنیم که افراد را به صورت خودجوش و طبیعی، به سوی نقطه مطلوب ما هدایت کند. (شاید مهمترین موفقّیت نظام سرمایهداری، با وجود تمام کمبودهایش، همین سوار کردن مکانیزمهای بازار بر انگیزههای فردی باشد.)
راهکارهای گوناگونی برای رفع فقر و نابرابری امتحان شده است؛ فعّالیتهای خیریه، برنامههای دولتی و بینالمللی، کارآفرینی اجتماعی، صندوقهای اعتباردهی خرد، انواع و اقسام کارآفرینیهای خرد و ... که موفقیت آنهای بسته به زمان و مکان متفاوت بوده است. چه بسیار خیریههایی که نه تنها در برطرفسازی فقر و محرومیت موفق نبودهاند که خود ابزاری در جهت حفظ وضع موجود شدهاند. چه بسیار برنامههای پرهزینهای که نه تنها گامی در جهت کاهش نابرابری برنداشتهاند که خود به فقر گستردهتر و نابرابری عمیقتری دامن زدهاند. یکی از لازمههای پیشگیری از چنین وضعیتی، شناخت و درک درست از انگیزههایی است که فقر را آفریده و آن را حفظ کرده است. شاید با درک درست این انگیزهها و طراحی راهکارهایی برای همسو کردن این انگیزهها و منافع فردی و جمعی، بتوان عملکرد مؤثرتری در کاهش فقر و نابرابری داشت.
کتاب ژاکتآبی داستان بانویی آمریکایی است که بانکداری در دنیای مدرن را رها کرده و با انگیزه تغییر راهی آفریقا شده است و تجربه شکستهای فراوان و موفقیتهای شیرین خود را در قالبی بیتکلّف و داستانی با خواننده به اشتراک میگذارد. خواندن کتاب به تمامی علاقهمندان به توسعه، کارآفرینی اجتماعی، مددکاری اجتماعی و فعّالیتهای اقتصادی عامالمنفعه توصیه میشود.
پ.ن. خیلی قلمبه سلمبه نوشتم، نه؟! ... خودم حال نکردم!