اشتیاق

بگذار سر به سینه من تا که بشنوی: آهنگ «اشتیاق» دلی دردمند را ...

اشتیاق

بگذار سر به سینه من تا که بشنوی: آهنگ «اشتیاق» دلی دردمند را ...

اشتیاق
دفترچه‌ها
Instagram

۲۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خدا» ثبت شده است

آرام بر می گردد و به هوای نگاه کردن به ساعت، جوابش را از رفیقش، که چند صندلی آن طرف تر نشسته، لبخوانی می کند ...


کف دستش چیزی می نویسد و با یک ژست تئاتری کاملاً قانع کننده (!) دستش را پشت صندلی می برد ...


صدای پچ پچ این پشت سری که کاملاً واضح به گوش می رسد...


این یکی زیادی خودش را می خاراند...


آن دیگری ...


و همگی، اگر می دانستند که یکی اینجا نشسته و به دقت می پایدشان (!)، شاید هیچ کدام از این کارها را نمی کردند.

  • ۱۷ دی ۹۳ ، ۲۲:۵۱

می نشینی روبروی خودت و شروع می کنی به کشیدن مسیر راه؛ از اینجایی که الان هستی، تا آنجایی که می خواهی آن آخرِ آخر باشی؛ از همین امروز تا روز آخر: روزِ نامعلومِ مردن. 


اول بدبختی همین جاست: وقتی طول راه مجهول است، وقتی نمی دانی که مسیرت چهل سال است یا چهل روز یا چهل ساعت، دیگر چه مسیری، چه برنامه ای، چه کشکی؟! ... اینطوری که نمی شود؛ بالاخره یک عددی را باید در نظر بگیری. فرض کن چهل سال؛ با همین فرض هم بالاخره یک کاری می شود کرد.


شروع می کنی. نقطه اول و آخر - تقریباً - معلوم شده: از الان تا حدود چهل سال دیگر. آرام مداد را بر می داری و از امروز حرکت می کنی و هنوز چند ماه جلو نرفته، متوقف می شوی؛ نه؛ خوب نیست؛ راه خوبی نیست؛ کلی اما و اگر و شاید دارد؛ اصلاً معلوم نیست شدنی باشد؛ پاکش می کنی و دوباره از نقطه اول - که حالا چند دقیقه هم جلوتر رفته! - شروع می کنی. دوباره توقف، پاک کن، مداد، پاک کن، مداد، پاک کن، ایست!


می نشینی یک گوشه به فکر کردن؛ منتظری تا کل مسیر چهل ساله، یکدفعه، شفاف و بدون نقص خودش را به تو نشان بدهد. نمی شود که نمی شود...


یأس، آرام آرام، سردت می کند...



«
وَ الَّذِینَ جاهَدُوا فِینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا وَ إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِینَ»

 

ترجمه: یعنی تو در هر لحظه، رویت را به سمت ما بکن، یک قدم هم بردار؛ قدم بعدی را خودمان نشانت می دهیم. (از مسیر چهل ساله و یکدفعه و شفاف و بدون نقص هم خبری نیست!) خلاصه اینکه ما هوای آدم های کار درست را داریم، خیالت تخت! (یأس و این قرتی بازی ها هم مال بچه هاست!)

 

پ.ن: به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل، که گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم

  • ۰۵ دی ۹۳ ، ۰۷:۰۰

وَ اللّهِ ما فَجَاَنى مِنَ الْمَوْتِ وَارِدٌ کَرِهْتُهُ، 

 

وَ لا طالِعٌ اَنْکَرْتُهُ. وَ ما کُنْتُ اِلاّ کَقارِب وَرَدَ، وَ طالِب وَجَدَ

 

 

 

«وَ ما عِنْدَاللّهِ خَیْرٌ لِلاَْبْرار»
  • ۲۷ تیر ۹۳ ، ۰۰:۰۰

  • ۱۵ تیر ۹۳ ، ۲۲:۱۲
بزرگترین نعمت همین است اصلاً. همین که می شناسیمت؛ نه از آن شناخت های درست و حسابی، همین شناخت های الکیِ آب دوغ خیاریِ خودمان. همین که اسمت را می دانیم و گه گاه هم می بریم. همین که بالاخره می دانیم که رجب و شعبان و رمضانت می آیند و می روند، اگرچه با گذشتشان دست ما همچنان خالی باشد. همین که نام آن آقاها و آن خانم که می آید، هنوز هم تنمان یک جور خوبی مور مور می شود و یک چیزی، ولو آن پشت مشت ها، می تپد و داغ می شود. شاید خیلی دور، گنگ، و بی خاصیت باشد، اما همین که سلام و علیکی با هم داریم، یعنی خیلی هم پرت نیستیم، اگرچه خیــــلی پرت باشیم!

پس اولاً متشکریم که هستی، که همین بودنت یک دنیاست؛ یعنی خیلی بیشتر از یک دنیاست، منتها از دید دنیابین ما، همان یک دنیا هم خیلی می شود.

و متشکریم که می شناسیمت؛ در واقع متشکریم، چون این ما نیستیم که می شناسیمت؛ خودت، خودت را به ما، که در واقع مایی هم در کار نیست، شناسانده ای.

و متشکریم که بی خیالمان نمی شوی، که از دستمان خسته نمی شوی، که ما را ول نمی کنی به حال خودمان. که اگر بی خیالمان شده بودی، دیگر اسمت را هم از یاد می بردیم و بزرگترین عذاب همین است اصلاً.

بِکَ عَرَفْتُکَ وَ أَنْتَ دَلَلْتَنِی عَلَیْکَ وَ دَعَوْتَنِی إِلَیْکَ


 وَ لَوْ لا أَنْتَ لَمْ أَدْرِ مَا أَنْتَ


 الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَدْعُوهُ فَیُجِیبُنِی وَ إِنْ کُنْتُ بَطِیئا حِینَ یَدْعُونِی


وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَسْأَلُهُ فَیُعْطِینِی وَ إِنْ کُنْتُ بَخِیلا حِینَ یَسْتَقْرِضُنِی


 وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أُنَادِیهِ کُلَّمَا شِئْتُ لِحَاجَتِی


 وَ أَخْلُو بِهِ حَیْثُ شِئْتُ لِسِرِّی بِغَیْرِ شَفِیعٍ فَیَقْضِی لِی حَاجَتِی


 وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لا أَدْعُو غَیْرَهُ وَ لَوْ دَعَوْتُ غَیْرَهُ لَمْ یَسْتَجِبْ لِی دُعَائِی

  • ۱۴ تیر ۹۳ ، ۰۵:۰۰


بابای من، یه کار بدی کرده، می خوان تنبیهش کنن؛ من به خاطر بابام اومدم اینجا تا از شما معذرت خواهی کنم. تو رو خدا بابامو ببخشید. من تازه بیست روزه فهمیدم بابا دارم. بابای من خیلی مرد خوبیه. برای من اسب چوبی درست کرده؛ برای یونسم اسب چوبی درست کرده. بابای من معلمه.


بابای من خیلی مرد خوبیه. پشیمونه؛ اگه بابامو نبخشید .....  میشه بابامو ببخشید؟!



پ.ن: خدایا، من ... پشیمونم؛ اگه منو نبخشی .... میشه منو ببخشی؟!

  • ۲۰ دی ۹۲ ، ۰۰:۳۰


فَإِمّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدىً فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ


ولى هرگاه هدایتى از طرف من براى شما آمد، کسانى که از آن پیروى کنند، 

نه ترسى بر آنهاست،و نه اندوهگین مى شوند.

 

از این ساده تر هم می شود؟! می گوید بروید و مشغول کار خودتان بشوید، فقط هر وقت هدایتی از طرف من برای شما آمد، هر وقت هدایت من خودش آمد و در خانه تان را زد، بی زحمت در را باز کنید! آن هم نه از آن جهت که هدایت من است و اطاعتش واجب؛ از آن جهت که هرکه هدایت مرا تبعیت کند خودش از ترس و اندوه رهایی می یابد. پس بی زحمت، برای خودتان هم که شده، وقتی هدایتم با پای خودش آمد دم در خانه تان، فقط در را باز کنید! همین!

  • ۲۶ آذر ۹۲ ، ۱۶:۳۵


اللَّهُمَّ اجْعَلْنِی أَخْشَاکَ کَأَنِّی أَرَاکَ 

وَ أَسْعِدْنِی بِتَقْوَاکَ 

وَ لاَ تُشْقِنِی بِمَعْصِیَتِکَ 

وَ خِرْ لِی فِی قَضَائِکَ‏ 

وَ بَارِکْ لِی فِی قَدَرِکَ 

حَتَّى لاَ أُحِبَّ تَعْجِیلَ مَا أَخَّرْتَ وَ لاَ تَأْخِیرَ مَا عَجَّلْتَ‏

 

 

اى خدا، به من آن مقام ترس و خشیت از جلال و عظمتت را عطا کن که گویی تو را می بینم 

و مرا به تقوى و طاعتت سعادت بخش 

و به عصیانت شقاوتمند مگردان 

و قضا و قَدَرَت را بر من خیر و مبارک ساز 

تا در خوش و ناخوش مقدراتت، آنچه دیر مى‏خواهى را زودتر دوست ندارم و به آنچه زودتر مى‏خواهى، دیرتر مایل نباشم

 

 

 

فرازی از دعای حضرت امام حسین (ع) در روز عرفه

 

  • ۲۴ مهر ۹۲ ، ۱۲:۱۱


اللهُمّ اِنّی أسئَلُکَ بِاسمِکَ ...


ای بخشنده بی سر و صدا! (به عقب که نگاه می کنم، قریب به اتفاق خواسته هایم از تو را برآورده می بینم، بی آنکه متوجه شده باشم.)


ای پناه تنهایی! (هرجور که باشم، تو بوده ای و هستی، چه وقتی دیگران هستند و چه وقت تنهایی.)


ای خالق بی نظیر! (داستان زیاد خوانده ام؛ اما هیچ داستانی به اندازه داستان خلقتت، دقیق و ظریف و شگفت انگیز و ماهرانه نیست.)


ای بینای شنوا! (چه بگویم که نشنوی، چه کنم که نبینی، اصلاً چه بیندیشم که ندانی! ... و این خیلی خوب است، این که نگفته می دانی!)


ای عادل رحیم! (نمی دانم از عدلت بترسم یا به رحمتت دل خوش کنم! ... معطلم میان خوف و رجاء)


ای زیبای نادیدنی! (دیدنی نیستی، اما تماشایی چرا!)


ای معشوق مشتاق! (سایه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد / ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود!!!)


ای ساده ترین پیچیده! (آنقدر ساده ای که در چرخ نخ ریسی پیرزنی پیدا می شوی و آن قدر پیچیده که هیچ ریاضیدانی قادر به حل معادلات مربوط به تو نیست!)


ای مجهول صمیمی! (هیچ چیز به اندازه تو ناشناخته نیست، هیچ چیزی اینقدر دور از تصور نیست ولی هیچ چیزی هم مثل تو هرگز اینقدر به من نزدیک نبوده است.)


ای تنها حقیقت هستی! (هیچ چیزی مثل تو در این دنیا واقعی نیست ... یا شاید هیچ چیزی جز تو واقعی نیست.)



... سُبحانَکَ یا لا اِلهَ اِلّا اَنتَ، الغَوث، الغَوث، خَلِّصنا مِن النّارِ یا رَبّ

  • ۱۰ مرداد ۹۲ ، ۰۱:۰۰
وَلَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّکَ یَضِیقُ صَدْرُکَ بِمَا یَقُولُونَ 
 
فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ وَکُن مِّنَ السَّاجِدِینَ
 
وَاعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّى یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ
  • ۱۲ فروردين ۹۲ ، ۲۰:۲۶