اشتیاق

بگذار سر به سینه من تا که بشنوی: آهنگ «اشتیاق» دلی دردمند را ...

اشتیاق

بگذار سر به سینه من تا که بشنوی: آهنگ «اشتیاق» دلی دردمند را ...

اشتیاق
دفترچه‌ها
Instagram

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داستان» ثبت شده است

من عاشق قصه و داستانم؛ در واقع همیشه بوده ام؛ یعنی به طور دقیق تر، از وقتی که به یاد دارم همینطوری بوده ام. داستان برای من فقط یک سرگرمی نیست؛ در واقع اصلاً نیست. داستان ها، برای من فرصت های نابی برای کسب تجربه های جدیدند. یک داستان خوب این قابلیت را دارد که من را کاملاً - و کاملاً یعنی کاملاً - در خود غرق کند؛ نه فقط یک غرق شدن معمولی؛ غرق شدنی از جنس زندگی، از جنس تجربه. و من هم این قابلیت را دارم که ساعت ها، یا شاید حتی روزها، آن چنان در یک قصه زندگی کنم که وقتی قصه تمام می شود، گاهی به اندازه چند سال به تجربیاتم اضافه شده باشد. 


همیشه تلاش کرده ام که از منظر داستان به زندگی خودم نگاه کنم؛ یک داستان بلندِ بلند و جدّیِ جدّی (عادت به تشدید گذاشتن ندارم، ولی این بار برای نشان دادن شدّت جدّیّت لازم بود!). و همیشه تلاش کرده ام که داستان زندگی ام از آن داستان هایی باشد که من را در خودشان غرق می کنند، نه از آن هایی که صرفاً ورق می خورند تا ناتمام رها نشوند و یک عمر ناتمام ماندنشان عذابم ندهند. زندگی بدون داستان، برای من صرفاً زنده بودن است؛ در واقع آن هم نیست.


و حالا، در کمال ناباوری، حسرت و چندین و چند حس مزخرف دیگر، متوجه شده ام که مدتی است زندگی ام دچار بی داستانی شده. همین!


قبل التحریر: این که بنشینی، با خودت خلوت کنی، به آینده نه چندان دور فکر کنی و با یک ضربه محکم متوجه شوی که هیچ - و هیچ یعنی هیچ! - دورنمایی نسبت به آن نداری، بد است، بد! - و بد یعنی ... یعنی خیلی بد!

  • ۱۶ فروردين ۹۳ ، ۲۰:۰۹
  • ۲۸ تیر ۹۲ ، ۰۰:۱۶

"Aye, fight and you may die. Run, and you'll live ... at least a while. And dying in your beds, many years from now, would you be  willing to trade ALL the days, from this day to that, for one chance, just one chance, to come back here and tell our enemies that they may take our lives, but they'll never take ... OUR FREEDOM!"

  • ۲۲ تیر ۹۲ ، ۰۴:۱۲