اشتیاق

بگذار سر به سینه من تا که بشنوی: آهنگ «اشتیاق» دلی دردمند را ...

اشتیاق

بگذار سر به سینه من تا که بشنوی: آهنگ «اشتیاق» دلی دردمند را ...

اشتیاق
دفترچه‌ها
Instagram

۱۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دلتنگی» ثبت شده است

بخوان ... بخوان به نام پروردگارت که آفرید؛ آفرید انسان را از خون بسته ...

بخوان که پروردگارت از همه والاتر است، همانی که به وسیله قلم تعلیم داد؛ تعلیم داد به انسان آنچه را که نمی دانست ...

 

و او خواند؛ چه زیبا و باشکوه و پرقدرت هم خواند؛ آن چنان که  انگار هنوز هم طنین صدای آسمانیش، نه فقط در هوای حجاز، که در هوای تمام دنیا جاری ست... صدایی که در این هیاهوی این روزها شنیدنش سخت شده؛ هرچند که گوش هایمان هم سنگین شده ... انگار بار دیگر باید کسی بخواند؛ کسی که مثل او باشد، از جنس او باشد، کسی که انگار اصلاً خود خود اوست!

 

 

پس بار دیگر بخوان، بخوان به نام پرودگارت، بخوان که این جمعه تشنه ی مبعثی دوباره است...

  • ۱۶ خرداد ۹۲ ، ۲۳:۲۱




تَمامُ الحَجّ لِقاءُ الأِمام ...



  • ۰۷ خرداد ۹۲ ، ۲۰:۲۸

تسبیح و تهلیل و صلوات؛ همگی کلیدهای خزائن آسمان ها و زمین اند. اسماء خدا و صدها ذکر دیگر که می دانم و نمی دانم هستند که هریک ، به جای خود، درهایی از توفیق و رحمت و مغفرت را برایت می گشاید. اما گاهی تجربه می کنی که در یک حال خاص، در یک زمان خاص، در یک مکان خاص، یک ذکر مخصوص است که کلید حس و حالت می شود. فقط و فقط همان یک ذکر است که حس و حالت را عوض می کند. این چند روز که به دور خانه ی خدا، این شگفتی ساده ی خدا، می گردم، دنبال آن ذکری می گردم که باز کند در قلبم را. دنبال ذکری می گردم که کلید حس و حال اینجایم شود. ذکر زیاد گفته ام این چند روز، خیلی هایشان تکانم داده اند، ولی هنوز ذکری زیر و رویم نکرده است.  و من همچنان می گردم و ذکر می گویم، به امید آنکه پیدا شود این کلید...

  • ۰۷ خرداد ۹۲ ، ۱۴:۱۷

هاجر به دنبال آب می دوید، برای نجات جان یگانه پسرش؛ آن قدر در فکر آب بود که اینجا و آنجای این صحرای بی آب و علف، آب می دید و شتابان سمت آب می رسید، شاید که به قطره ای بتواند عطش کودکش را خاموش کند و جانش را بخرد. مضطرب و نگران و پریشان، از خود بی خود شده بود و این سو و آن سوی صحرا را می پیمود. اگر بیننده ای در آن سرزمین برهوت او را می دید یقین به عقلش شک می کرد، بی خبر از آن که او یکی از زیباترین صحنه های نمایش مادری را اجرا می کند.


حالا، تو چه می گویی در این راهروهای عریض و طویل، چرا راه می روی؟ چرا می دوی؟ اینجا که دیگر آباد است؛ خیال آب در سر هیچ کس نیست؛ پس چرا خدا گفته که این مسیر را هفت بار بپیمایی؟ امر خدا بی چون و چرا مطاع است اما ... پیدا کن که باید به دنبال چه بگردی! پیدا کن که چرا ( و از پی چه، یا که) باید سعی کنی! ... اگر فهمیدی، شاید به همان پریشانی و اضطراب و اضطرار هاجر رسیدی؛  یا حتی شاید  هم پریشان تر ...



اَمّن یُجیبُ المُضطَرّ اِذا دَعاه وَ یَکشِفُ السّوء

  • ۰۷ خرداد ۹۲ ، ۱۳:۵۵
من شنیدم که شما فصل بهاری، آقا به دل خسته ی ما صبر و قراری، آقا

عمر امسال گذشت و خبری از تو نشد هوس آمدن این جمعه نداری، آقا؟

در هیاهوی شب عید تو را گم کردیم غافل از اینکه شما اصل بهاری، آقا!
  • ۰۱ فروردين ۹۲ ، ۲۰:۴۷