اشتیاق

بگذار سر به سینه من تا که بشنوی: آهنگ «اشتیاق» دلی دردمند را ...

اشتیاق

بگذار سر به سینه من تا که بشنوی: آهنگ «اشتیاق» دلی دردمند را ...

اشتیاق
دفترچه‌ها
Instagram

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «رفتن» ثبت شده است

Ahmad

[همینطوری، یهو، بی‌مقدمه]

+ مثلا آغوش؛ احتمالا سال‌هاست کم داری‌اش.

- سلام         چه یهویی!      چطور شد حالا؟        (خودت چطوری؟)

[یک ماه بعد]

+ اول یه دوتایی ست کن «معلوم کنیم که آیا خدا وجود دارد خودمان را جمع کنیم؟      یا ندارد و همینطور لش که هستیم بمانیم و استمرارش دهیم؟»       xx     حتمنا؛ بامی، سفره‌خونه‌ای، انی آدر آیدیایی.

- اوکی

[دو هفته بعد]

+ اوکی‌ات از سرواکنی بود، درسته؟

- نه بابا، امتحاناس ###### [غیر قابل انتشار]

+ [دو تا ایموجی قطرات آب]

[نزدیک یک ماه بعد]

- الان حالشو داری؟

+ کجایی؟

- کردستان

+ بیا

- اوکی    دم درم

 

خیلی چیزا اینجا نوشتم و حالم بهتر نشد که هیچ بدتر هم شد. هی اومدم بنویسم: برگرد "رفیق"!، کجا رفتی "رفیق"؟، ... ای لعنت به من با این "رفاقت"م که هیچ‌وقت نتونستم "رفیق" باشم واسه توی لعنتی!

 

پ.ن.1. همیشه حرص می‌خوردم از این که اون کمالگرایی لعنتیت اجازه نمی‌داد اینجا رو بخونی!

پ.ن.2.  تو، بدون این غیبت یکساله هم همیشه‌ی خدا معما بودی. بی‌خیال تو رو قرآن!

  • ۰۸ مرداد ۰۱ ، ۰۱:۲۵

خیلی وقت‌ها رفتنت رو فراموش می‌کنم؛ با خودم خیال می‌کنم هنوز اینجایی و شروع می‌کنم به حرف زدن باهات؛ درست شبیه همین حالا. راستش رو بخوای، اوضاع خیلی هم فرقی نکرده؛ وقتی که بودی هم فقط من بودم که حرف می‌زدم. الان هم یه جورایی همون وضعه، ولی خب، خیلی فرق داره! اصن بعد از رفتنت پر شدم از تناقض: از وقتی رفتی انگار که هیچی عوض نشده، اما هیچی هم دیگه مثل سابق نیست. 

عمر من به دو قسمتِ فعلا نامساوی تقسیم شده: قبل و بعد از رفتن تو. اما می‌دونی چی برام عجیبه؟ اصن یادم نمیاد این نقطه عطف زندگیم دقیقاً‌ چه روزی بود! حتی یادم نمیاد اون موقع که رفتی تابستان بود یا زمستون! موهام کوتاه بود یا بلند ... حتی یادم نمیاد آخرین بار باهات خداحافظی کردم یا نه! اگه نه،‌ ... ولش کن؛ اگه نه، بذار همینطوری بی‌خداحافظی بمونه. 

هر روز به سرم می‌زنه و می‌شینم و پیام‌هات رو دوره می‌کنم: تردید، خشم، خنده،‌ دلتنگی، و باز هم تردید میاد سراغم و اصن نمی‌فهمم چند ساعته که مشغول خوندنم. با این که هر دفعه بعد از خوندن‌ حرف‌هات تلخ می‌شم، اما باز هم لابه‌لای حرف‌هات دنبال نشونه‌ای چیزی می‌گردم که شاید بگردم و پیدات کنم. 

راستش همه می‌گن که بعد از رفتن تو خیلی عوض شدم؛ حالا نمی‌دونم که اگه قرار باشه یه روز دوباره برگردی،‌ یا من بگردم و پیدات کنم، باز هم می‌تونیم مثل قبل باشیم یا نه. نمی‌دونم واقعاً. شایدم تو این جدایی حکمتی باشه، یعنی حتماً باید باشه. واسه همینه که از رفتنت پشیمون نیستم...

اما دلتنگ چرا.

  • ۱۰ مهر ۰۰ ، ۰۹:۰۶

...

من اینجا ریشه در خاکم

من اینجا عاشقِ این خاکِ از آلودگی پاکم

من اینجا تا نفس باقی‌ست می مانم

من از اینجا چه می‌خواهم؟ نمی دانم!


امید روشنایی گرچه در این تیرگی ها نیست

من اینجا باز در این دشتِ خشکِ تشنه می رانم

من اینجا روزی آخر از دل این خاک با دستِ تهی

گل بر می افشانم

من اینجا روزی آخر از ستیغِ کوه، چون خورشید

سرود فتح می خوانم

و می دانم

تو روزی باز خواهی گشت.

  • ۱۴ شهریور ۹۷ ، ۱۳:۱۰