احمد
[همینطوری، یهو، بیمقدمه]
+ مثلا آغوش؛ احتمالا سالهاست کم داریاش.
- سلام چه یهویی! چطور شد حالا؟ (خودت چطوری؟)
[یک ماه بعد]
+ اول یه دوتایی ست کن «معلوم کنیم که آیا خدا وجود دارد خودمان را جمع کنیم؟ یا ندارد و همینطور لش که هستیم بمانیم و استمرارش دهیم؟» xx حتمنا؛ بامی، سفرهخونهای، انی آدر آیدیایی.
- اوکی
[دو هفته بعد]
+ اوکیات از سرواکنی بود، درسته؟
- نه بابا، امتحاناس ###### [غیر قابل انتشار]
+ [دو تا ایموجی قطرات آب]
[نزدیک یک ماه بعد]
- الان حالشو داری؟
+ کجایی؟
- کردستان
+ بیا
- اوکی دم درم
خیلی چیزا اینجا نوشتم و حالم بهتر نشد که هیچ بدتر هم شد. هی اومدم بنویسم: برگرد "رفیق"!، کجا رفتی "رفیق"؟، ... ای لعنت به من با این "رفاقت"م که هیچوقت نتونستم "رفیق" باشم واسه توی لعنتی!
پ.ن.1. همیشه حرص میخوردم از این که اون کمالگرایی لعنتیت اجازه نمیداد اینجا رو بخونی!
پ.ن.2. تو، بدون این غیبت یکساله هم همیشهی خدا معما بودی. بیخیال تو رو قرآن!