اشتیاق

بگذار سر به سینه من تا که بشنوی: آهنگ «اشتیاق» دلی دردمند را ...

اشتیاق

بگذار سر به سینه من تا که بشنوی: آهنگ «اشتیاق» دلی دردمند را ...

اشتیاق
دفترچه‌ها
Instagram

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «معنای زندگی» ثبت شده است

زندگی نیست به جز نم نم باران بهار، 

زندگی نیست به جز دیدن یار، 

زندگی نیست به جز عشق، به جز حرف محبت به کسی،

ور نه هر خار و خسی، زندگی کرده بسی!

زندگی تجربه تلخ فراوان دارد،

دو سه تا کوچه و پس‌کوچه و اندازه یک عمر بیابان دارد،

ما چه کردیم و چه خواهیم کرد،

در این فرصت کم؟ 

 

پ.ن.۱. شعر از سهراب سپهری 

پ.ن.۲. از کران تا به کران لشکر ظلم است، ولی ... از ازل تا به ابد فرصت درویشان است 

  • ۰۸ مرداد ۰۰ ، ۱۴:۴۷

هنوز در شگفتم از این سمّی که تازه خواندنش را به پایان بردم. 

شاید ممکن نباشد که یک کتاب بتواند هم‌زمان شورانگیز، عمیق، خواندنی، لج‌درآر و مزخرف محض باشد، اما این کتاب خیلی از این اوصاف دور نبود. این که لابلای یک قصه خواندنی و البته عجیب و غریب و گاهی هم چرند و پرند، یک دنیا تفاله‌ی فلسفی بچپانی که گاهی خواننده را بخنداند و گاهی به فکر فرو ببرد، قطعا هنرمندانه است. همراه شدن با افکار دیوانه‌وار، مسموم و جذاب جسپر و مارتین، تجربه جذابی و هیجان‌انگیزی بود. 

 

«خلاصه می‌گم: چون آدم‌ها این‌قدر فانی بودنِ خودشون رو انکار می‌کنن که تبدیل می‌شن به ماشین‌های معنا، نمی‌تونم به هیچ‌چیز فراطبیعی باور داشته باشم، چون فکر می‌کنم خودم اون‌ها رو به خاطر میل مذبوحانه‌ام به خاص بودن و بقا جعل کرده‌ام.»

 

«وقتی بچه هستی برای این که پیرو جمع نباشی با این جمله به تو حمله می‌کنند: "اگه همه از بالای پل بپرند پایین، تو هم باید بپری؟". وقتی بزرگ می‌شوی ناگهان متفاوت بودن با دیگران جرم به حساب می‌آید و مردم می‌گویند: "هی! همه دارن از روی پل می‌پرن پایین، تو چرا نمی‌پری؟".»

 

پ.ن. این دو تا بریده بالا خیلی حکیمانه بودند. چند بریده دیگه از کتاب که برام هیجان‌انگیز بود در ادامه مطلب آمده. 

  • ۰۳ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۱:۵۷

شادی راستین در زندگی، مفید بودن برای هدفی است که خودت آن را شکوهمند بدانی؛ که نیرویی در طبیعت باشی، نه توده‌ای تب‌دار و خودخواه از اندوه و درد، شاکی از این که چرا دنیا خودش را وقف شاد کردن من نمی‌کند.

پ.ن. بقیه‌اش رو ترجمه نمی‌کنم؛ ولی اصلش در ادامه اومده...

  • ۲۷ فروردين ۹۸ ، ۱۷:۴۵

اگر یک فیلم خیلی خیلی طولانی از زندگی من (یا احتمالاً هر کدام از ما) بسازند، احتمالاً از نگاه یک تماشاگر بیرونی، مضحک، پوچ و خسته‌کننده، تلخ، و تا حدودی ترحم‌برانگیز به نظر برسد. انصافاً این حجم از تکاپو، جنگیدن با رنج‌ها و سختی‌ها و البته شکست خوردن‌ها و گاهی پیروز شدن‌ها، بالا و پایین شدن‌های بی‌وقفه چرخ‌وفلک عظیم زمان و این همه جزئیات بی‌اهمیت و کوچک زندگی که مشغولم کرده، باید هم این‌طور به نظر برسد. اصلاً همه دویدن‌های الکی زندگی واقعاً مسخره است؛ مگر آن که برای خودت، و نه همه آن تماشاگرهای بیرونی، معنایی داشته باشد که تو را همچنان به دویدن وادار کند.

 

پ.ن.1. مرا عهدی ست با جانان که تا جان در بدن دارم، هــواداران کویش را چو جـــــان خویشـــتن دارم

  • ۰۵ مهر ۹۷ ، ۲۲:۱۷