اشتیاق

بگذار سر به سینه من تا که بشنوی: آهنگ «اشتیاق» دلی دردمند را ...

اشتیاق

بگذار سر به سینه من تا که بشنوی: آهنگ «اشتیاق» دلی دردمند را ...

اشتیاق
دفترچه‌ها
Instagram

۳۸ مطلب با موضوع «نور» ثبت شده است

اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا بَقیَّةَ اللهِ فی أرضِه


سلام بر تو، ای باقی‌نهاده‌ی‌ خدا در زمین


اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا میثاقَ اللهِ الَّذی أخَذَهُ وَ وکَّدَه


سلام بر تو، ای میثاق خداوند که بر آن پیمان گرفته و استوارش ساخته است


اَلسَّلامُ عَلیکَ یا وَعدَ الله الَّذی ضَمِنَه


سلام بر تو، ای وعده‌ی خدا که خود آن را تعهّد کرده‌است


اَلسَّلامُ عَلَیکَ أیُّهَا الْعَلَمُ الْمَنصوبُ وَ الْعِلمُ الْمَصبوب


سلام بر تو، ای پرچمِ بلندِ افراشته و ای دانشِ ریزان


وَ الْغَوثُ وَ الرَّحمَةُ الواسِعَة


و ای فریادرسِ (درماندگان) و ای رحمتِ گسترده


وَعداً غَیرَ مَکذوب


(که) وعده‌ای دروغ ناشدنی (است)


  • ۱۰ بهمن ۹۲ ، ۱۲:۰۰

اَیُّهَا النّاسُ، شُقُّوا اَمْواجَ الْفِتَنِ بِسُفُنِ النَّجاةِ، وَ عَرِّجُوا عَنْ طَریقِ الْمُنافَرَةِ، وَ ضَعُوا تیجانَ الْمُفاخَرَةِ. اَفْلَحَ مَنْ نَهَضَ بِجَناح  ، اَوِ اسْتَسْلَمَ فَاَراحَ. هذا ماءٌ آجِنٌ، وَلُقْمَةٌ یَغَصُّ بِها آکِلُها. وَ مُجْتَنِى الثَّمَرَةِ لِغَیْرِ وَقْتِ ایناعِها کَالزّارِعِ بِغَیْرِ اَرْضِهِ. فَاِنْ اَقُلْ یَقُولُوا: حَرَصَ عَلَى الْمُلْکِ، وَ اِنْ اَسْکُتْ یَقُولُوا: جَزَعَ مِنَ الْمَوْتِ. هَیْهاتَ، بَعْدَ اللَّتَیّا وَالَّتى! وَاللّهِ لاَبْنُ اَبى طالِب آنَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْىِ اُمِّهِ. بَلِ انْدَمَجْتُ عَلى مَکْنُونِ عِلْم لَوْ بُحْتُ بِهِ لاَضْطَرَبْتُمُ اضْطِرابَ الاَْرْشِیَةِ فِى الطَّوِىِّ الْبَعیدَةِ. 


سخنان علی (ع)
 پس از وفات پیغمبر (ص)، 
خطاب به عباس و ابوسفیان 
که بعد از اوضاع سقیفه 

از حضرت درخواست قبول بیعت داشتند
  • ۱۰ دی ۹۲ ، ۲۳:۰۰
  • ۰۹ دی ۹۲ ، ۰۸:۱۴
  • ۲۳ آبان ۹۲ ، ۱۷:۲۴

می بینمت که مشک آب را به دست راست گرفته ای و شمشیر را در دست چپ، یعنی که قصد جنگ نداری.

 

با خودت می اندیشی: اما دشمن که الفبای مروت را نمی داند، اگر این دست مشک دار را ببرد؟! با خودت زمزمه می کنی: بریده باد این دست، در مقابل جمال یوسف من!

و این شعر در ذهنت نقش می بندد:

وَ اللهِ اِن قَطَعتُموا یمینی

اِنّی اُحامی اَبَداً عن دینی

وَ عن اِمامٍ صادقِ الیقین

نَجلِ النّبی الطاهِرِ الامین*

 

چه حال خوشی داری با این ترنمی که برای حسینت پیدا می کنی ... که ناگهان سایه ای از پشت نخل ها بیرون می جهد و غفلتاً دست راست تو را قطع می کند.

اما این که تو داری غفلت نیست، عین حضور است. تو فقط حسین را قرار است ببینی که می بینی، دیگران چه جای دیدن دارند؟!

تو حتی وقتی در شریعه، به آب نگاه می کنی، به جای خودت، تمثال حسین را می بینی و چه خرسند و سبکبال از کناره فرات برمی خیزی. نه فقط از این که آب هم آینه دار حسین توست، بل از اینکه به مقام فناء رسیده ای و در خودت هیچ از خودت نمانده است و تمامی حسین شده است.

 

پس این که تو داری غفلت نیست، عین حضور است. دلت را پرداخته ای برای همین امروز.

مشک را به دست چپت می گیری و با خودت می اندیشی: دست چپ را اگر بگیرند، مشک - این رسالت من - چه خواهد شد؟

و پیش از آن که به یاد لب و دندانت بیفتی، شمشیر ناجوانمردی، خیال تو را به واقعیت پیوند می زند و تو با خودت زمزمه می کنی:

 

یا نَفسُ لاتَخشَی مِنَ الکُفّارِ

وَ اَبشِری برحمَۀِ الجَبّارِ

مع النّبی السَیدِ المُختارِ

قَد قَطَعوا بِبَغیِهم یساری

فَاَصلِهم یا ربِّ حرِّ النّار**

 

مشک را به دندان می گیری و به نگاه سکینه فکر می کنی ...

عباس جان! من که این صحنه های نیامده را پیش چشم دارم، توان وداع با تو را ندارم.

 

من تماماً به لحظه ای فکر می کنم که تو هر چیز، حتی آب را می دهی تا آبرویت پیش سکینه محفوظ بماند. به لحظه ای که تو در پرهیز از تلاقی نگاه سکینه، چشم هایت را به حسین می بخشی.

 

جانم فدای اشک های تو!

گریه نکن عباس من! دشمن نباید چشم های تو را اشکبار ببیند.

میان تو و سکینه فراقی نیست. سکینه از هم اکنون در آغوش رسول الله است، چشم انتظار تو.

اول کسی که در آنجا به پیشواز تو می آید، سکینه است، سکینه فقط جسمش اینجاست.

آن چنان در ذات خدا غرق شده است که تمام وجودش را پیش فرستاده است.

تو آنجا بی سکینه نمی مانی، عموی وفادار!

 

من؟!

به من نیندیش عباس من! اندیشه من پای رفتنت را سست نکند.

تا وقتی خدا هست، تحمل همه چیز ممکن است. و همیشه خدا هست. خدا همینجاست که من ایستاده ام.

برو آرام جانم! برو قرار دلم!

من از هم اکنون باید به تسلای حسین برخیزم! غم برادری چون تو، پشت حسین را می شکند. 

 

جانم فدای این دو برادر! ***

 

 


* به خدا سکوند که اگر دست راستم را قطع کنید / هماره پشتیبان دینم خواهم بود / و حمایتگر امام صادق الیقینم / که فززند پیامبر پاکیزه امین است

 

** ای نفس! نترس از کفار / و بشارت باد بر تو رحمت خداوند جبار / همراهی با پیامبر مختار / آنان به مکر و حیله دست چپت را قطع کردند / پس خداوندا! داغی آتش جهنم را به ایشان بچشان.

 

*** آفتاب در حجاب - سید مهدی شجاعی

  • ۲۲ آبان ۹۲ ، ۱۳:۴۶


اللَّهُمَّ اجْعَلْنِی أَخْشَاکَ کَأَنِّی أَرَاکَ 

وَ أَسْعِدْنِی بِتَقْوَاکَ 

وَ لاَ تُشْقِنِی بِمَعْصِیَتِکَ 

وَ خِرْ لِی فِی قَضَائِکَ‏ 

وَ بَارِکْ لِی فِی قَدَرِکَ 

حَتَّى لاَ أُحِبَّ تَعْجِیلَ مَا أَخَّرْتَ وَ لاَ تَأْخِیرَ مَا عَجَّلْتَ‏

 

 

اى خدا، به من آن مقام ترس و خشیت از جلال و عظمتت را عطا کن که گویی تو را می بینم 

و مرا به تقوى و طاعتت سعادت بخش 

و به عصیانت شقاوتمند مگردان 

و قضا و قَدَرَت را بر من خیر و مبارک ساز 

تا در خوش و ناخوش مقدراتت، آنچه دیر مى‏خواهى را زودتر دوست ندارم و به آنچه زودتر مى‏خواهى، دیرتر مایل نباشم

 

 

 

فرازی از دعای حضرت امام حسین (ع) در روز عرفه

 

  • ۲۴ مهر ۹۲ ، ۱۲:۱۱

  • ۲۰ شهریور ۹۲ ، ۱۱:۲۶

  • ۱۵ شهریور ۹۲ ، ۰۸:۴۲

مهمانی کم کم تمام می شود و من هم آماده رفع زحمت می شوم. گرچه سهمم از این مهمانی بیشتر گرسنگی و تشنگی بود، ولی نمی دانم چرا این دم آخری دلم می گیرد. اصلاً عید فطر کلاً غربت غریبی دارد انگاری. می گویند عید فطر برای این عید است که روزه دار جشن بگیرد پیروزیش در جهاد اکبر را؛ حالا اگر آمدیم و کسی پیروز نبود، دیگر امروز و دیروز و فردایش خیلی فرقی برایش نمی کند؛ هر روز که می خواهد عید باشد، باشد!


مهربانا، شرمنده که عمده ی سهمم از سفره ی مهربانی تو گرسنگی و تشنگی شد.


شرمنده که این روزهای آخری، به جای اینکه حرص بیشتری بزنم برای بهره مندی از این نعمت منتشر، روزهای باقیمانده تا عید فطر را شمرده ام.


میزبانا، شرمنده که دست خالی آمدم؛ اما یاری کن که بی بدرقه ای از جانب تو، میهمانیت را ترک نکنم.


خدایا، عامِلنا بِفَضلِکَ و لاتُعامِلنا بِعَدلِک ...



پ.ن 1: بنا به عادت این روزها، فال گرفتم.


آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند آیا بُوَد که گوشه چشمی به ما کنند؟

دردم نـهفـتـه به ز طبیبان مدّعـی  باشــد که از خـــزانه غـیـبـم دوا کنند

حافظ دوام وصل میسّر نمی شود  شاهـان کـم التـفات بـه حال گدا کنند


ضمن تشکّر از حضرت حافظ و احترام به نظر ایشان، جا داره به شدّت با مصرع آخر مخالفت کنم که اگر التفات شاهان نبود ... 


پ.ن 2: دوست ندارم ناشکری کرده باشم؛ خدایا شکرت، این رمضانی چیزهای زیادی یاد گرفتم.

  • ۱۷ مرداد ۹۲ ، ۱۲:۱۹


اللهُمّ اِنّی أسئَلُکَ بِاسمِکَ ...


ای بخشنده بی سر و صدا! (به عقب که نگاه می کنم، قریب به اتفاق خواسته هایم از تو را برآورده می بینم، بی آنکه متوجه شده باشم.)


ای پناه تنهایی! (هرجور که باشم، تو بوده ای و هستی، چه وقتی دیگران هستند و چه وقت تنهایی.)


ای خالق بی نظیر! (داستان زیاد خوانده ام؛ اما هیچ داستانی به اندازه داستان خلقتت، دقیق و ظریف و شگفت انگیز و ماهرانه نیست.)


ای بینای شنوا! (چه بگویم که نشنوی، چه کنم که نبینی، اصلاً چه بیندیشم که ندانی! ... و این خیلی خوب است، این که نگفته می دانی!)


ای عادل رحیم! (نمی دانم از عدلت بترسم یا به رحمتت دل خوش کنم! ... معطلم میان خوف و رجاء)


ای زیبای نادیدنی! (دیدنی نیستی، اما تماشایی چرا!)


ای معشوق مشتاق! (سایه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد / ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود!!!)


ای ساده ترین پیچیده! (آنقدر ساده ای که در چرخ نخ ریسی پیرزنی پیدا می شوی و آن قدر پیچیده که هیچ ریاضیدانی قادر به حل معادلات مربوط به تو نیست!)


ای مجهول صمیمی! (هیچ چیز به اندازه تو ناشناخته نیست، هیچ چیزی اینقدر دور از تصور نیست ولی هیچ چیزی هم مثل تو هرگز اینقدر به من نزدیک نبوده است.)


ای تنها حقیقت هستی! (هیچ چیزی مثل تو در این دنیا واقعی نیست ... یا شاید هیچ چیزی جز تو واقعی نیست.)



... سُبحانَکَ یا لا اِلهَ اِلّا اَنتَ، الغَوث، الغَوث، خَلِّصنا مِن النّارِ یا رَبّ

  • ۱۰ مرداد ۹۲ ، ۰۱:۰۰