اشتیاق

بگذار سر به سینه من تا که بشنوی: آهنگ «اشتیاق» دلی دردمند را ...

اشتیاق

بگذار سر به سینه من تا که بشنوی: آهنگ «اشتیاق» دلی دردمند را ...

اشتیاق
دفترچه‌ها
Instagram

چشم‌ها

شنبه, ۱۱ مرداد ۱۳۹۹، ۰۸:۵۸ ق.ظ

کم‌کم دارد دو - سه ماه می‌شود که از نگاه کردن به چشم‌های مردم این شهر، وحشت دارم. همین وحشت است که در این مدت، روزها سربه‌زیرم کرده و شب‌ها، خواب را از چشمانم گرفته. این چشم‌ها، هر شب تا مرز جنون من را پیش می‌برند. تا چشم روی هم می‌گذارم، چند جفت چشم روبرویم ظاهر می‌شوند و با آن نگاه‌های عجیب، زل می‌زنند به من. هر شب، ماجرا همین است. خوابم نمی‌برد؛ این چشم‌ها و نگاه‌ها، این حرف‌های بی‌صدا، دیوانه‌ام می‌کنند. از قدرت نگاهشان، تا پس سرم تیر می‌کشد، انگار که اشعه نگاهشان، مغزم را سوراخ کرده باشد. 

شما هم متوجه عوض شدن چشم‌های مردم این شهر شده‌اید؟ شاید هم به خاطر این ماسک‌های لعنتی باشد که توجهم بیشتر از قبل به چشم‌ها جلب شده. چشم‌های دختر گل‌فروش سر چهارراه، پیرمرد توی مترو، نانوای سر کوچه خودمان، خانمی که توی پیاده‌رو دست پسر کوچکش را گرفته بود و پسر کوچک همان خانم داخل پیاده‌رو، حس عجیبی دارند. یک حرفی توی نگاهشان موج می‌زند که نمی‌فهمم دقیقاً چیست، و نمی‌فهمم که با من چه کار دارد. اوایل فکر می‌کردم از جنس غم یا ناامیدی باشد، اما نیست. حتی خشم یا اعتراض هم نیست. بیشتر چیزی شبیه به یک استمداد بی‌صدا، چیزی از جنس انتظار است.

پ.ن. راستی، شما چطوری راحت خوابتان می‌برد؟