اشتیاق

بگذار سر به سینه من تا که بشنوی: آهنگ «اشتیاق» دلی دردمند را ...

اشتیاق

بگذار سر به سینه من تا که بشنوی: آهنگ «اشتیاق» دلی دردمند را ...

اشتیاق
دفترچه‌ها
Instagram

شبِ علی

پنجشنبه, ۲۵ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۱۰:۲۷ ب.ظ

درگیرم با چشم هایم، به خاطر این اشک‌ها؛ انگار که این اشک ها مسخره ترین چیز این عالم باشند. شرطی شده اند دیگر؛ عادت کرده‌اند که در این جور مواقع، این جور شب ها، همین طوری بی هوا، و بی دلیل، بیافتند و روی گونه ها سر بخورند؛ حتما که از سر عادت است؛ وگرنه خب، این اشک‌ها چه معنایی می‌توانند داشته باشند، برای منی که این قدر بی‌شباهتم به شما؟

 

پ.ن. کاش می‌شد کمی، فقط کمی شبیه شما باشم (باشیم)؛ همین باشد به جای حاجت امشب ...

 

 

... فضای در و دیوار، پر از درد و محن بود، 

نه صبری، نه قراری، به دل زینب و کلثوم و حسن بود

در آن سوی دگر باز به جوش آمده غیرت به رگ غیرت دادار،

چه طوفان عجیبی شده بر پا به دل پاک علمدار؛
در آن سوی دگر مرد غریبی، غریبانه پر از غم
فقط ناله زد و گفت که بابای غریبم
علی چشم گشود و 
به هر آنچه که رمق بود، 
سوی صاحب آن ناله نظر کرد و بفرمود:
عزیزم! 
اگرچه که رسیده‌ست چنین جان به لب من،
کنارم تو دگر گریه نکن، تشنه لب من!
و رو کرد به عباس و صدا زد که بیا نور دو عینم،
ابالفضل، عزیز دل من! جان تو و جان حسینم؛ 
و با دختر غمدیدة خود گفت که: ای محرم بابا!
هنوز اول راهی، بیا همدم بابا! 
تو باید که تحمل کنی این رنج و محن را؛
پس از من غم پرپر زدن و اوج غریبی حسن را؛
تو هستی و بلا، دختر بابا!
تو و کرب و بلا دختر بابا!
تویی و بدن بی‌سر دلدار،
تو و اذیت و آزار،
نه عباس و حسین‌اند کنارت؛ تو و کوچه و بازار...
علی اشک شد و گفت نگهدار همه طاقت خود را برای غم فردا
علی رفت و صفا رفت ز خانه؛
دوباره غم تشییع شبانه.
حسین و حسن و زینب و کلثوم،
همه خسته و مغموم، 
و اندازه یک کوه، غم و درد به سینه
دوباره همه رفتند مدینه ...