تولد دوباره (0): انگار قضیه جدی است!
جمعه, ۲۰ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۱۱:۵۴ ب.ظ
چند روزی هنوز در پیش است؛ انگار تا قبل از این هنوز خیلی باورم نشده بود و حالا کم کم دارم باور می کنم. آخر همه چیز این قدر اتفاقی و غیر منتظره و عجیب و غریب جفت و جور شد که بیشتر شبیه قصه ها بود تا واقعیت! دقیقاً نمی دانم چرا، ولی هر چه به موعد سفر نزدیک می شوم دلهره ای در دلم شدت می گیرد؛ گاهی آن قدر شدید است که رنگم می پرد و دست و پایم یخ می کنند و زبانم گره می خورد. کم کم دارم بیشتر می فهمم که جایی که عازمش هستم، اصلاً جای معمولی ای نیست.
رشته ای بر گردنم افکنده دوست می برد هر جا که خاطر خواه اوست