بی برگ
دوشنبه, ۲۹ مرداد ۱۳۹۷، ۱۲:۲۴ ق.ظ
هربار که خسته و پشیمان و بیچاره، بعد از کلی بی خبری و تقصیر، می خواهم درِ همان خانه همیشگی را بکوبم، شرم می کنم و تردید. شرم از این همه تکرار؛ از این که هر بار برمی گردم، با همان بهانه های تکراری، ناله های تکراری و خواسته های تکراری. و تردید و ترسی از بی جواب ماندن و مردود شدن که می افتد به جانم.
قُلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ
بگو ای بندگان من که بر خود اسراف کرده اید، از رحمت خدا ناامید مباشید
إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ
خداوند همه گناهان را می آمرزد، همانا اوست آمرزنده مهربان
دستِ خالی بودن عیب هست، ولی مانع نیست؛ نه وقتی که کارت با کریم افتاده است.
پ.ن.1:
همه طاعت آرند و مسکین نیاز
بیا تا به درگاه مسکین نواز
چو شاخ برهنه برآریم دست
که بی برگ از این بیش نتوان نشست
پ.ن.2: فردا عرفه ست!