اشتیاق

بگذار سر به سینه من تا که بشنوی: آهنگ «اشتیاق» دلی دردمند را ...

اشتیاق

بگذار سر به سینه من تا که بشنوی: آهنگ «اشتیاق» دلی دردمند را ...

اشتیاق
دفترچه‌ها
Instagram
خواستم از درد و رنج و غم زهرا (س) بنویسم، ولی دیدم که علی (ع) کوه غم و رنج و درد است. بنگر که چگونه غریبانه، در حال وداع با زهرا (س)، با محبوبش رسول خدا (ص) درد دل می کند:


السَّلاَمُ عَلَیْکَ یَا رَسُولَ اللهِ عَنِّی، وَعَنِ ابْنَتِکَ النَّازِلَةِ فِی جِوَارِکَ، وَالسَّرِیعَةِ اللَّحَاقِ بِکَ! قَلَّ یَا رَسُولَ اللهِ، عَنْ صَفِیَّتِکَ صَبْرِی، وَرَقَّ عَنْهَا تَجَلُّدِی، إِلاَّ أَنَّ فِی التَّأَسِّیِ لِیَ بِعَظِیمِ فُرْقَتِکَ، وَفَادِحِ مُصِیبَتِکَ، مَوْضِعَ تَعَزٍّ، فَلَقَدْ وَسَّدْتُکَ فِی مَلْحُودَةِ قَبْرِکَ، وَفَاضَتْ بَیْنَ نَحْرِی وَصَدْرِی نَفْسُکَ. فَـإنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ، فَلَقَدِ اسْتُرْجِعَتِ الْوَدِیعَةُ، وَأُخِذَتِ الرَّهِینَةُ! أَمَّا حُزْنِی فَسَرْمَدٌ، وَأَمَّا لَیْلِی فَمُسَهَّدٌ، إِلَی أَنْ یَخْتَارَ اللهُ لِی دَارَکَ الَّتِی أَنْتَ بِهَا مُقِیمٌ. وَسَتُنَبِّئُکَ ابْنَتُکَ بِتَضَافُرِ أُمَّتِکَ عَلَی هَضْمِهَا، فَأَحْفِهَا السُّؤَالَ، وَاسْتَخْبِرْهَا الْحَالَ، هذَا وَلَمْ یَطُلِ الْعَهْدُ، وَلَمْ یَخْلُ مِنْکَ الذِّکْرُ. وَالْسَّلاَمُ عَلَیْکُمَا سَلاَمَ مُوَدِّعٍ، لاَ قَالٍ وَلاَ سَئِمٍ، فَإنْ أَنْصَرِفْ فَلاَ عَنْ مَلاَلَةٍ، وَإِنْ أُقِمْ فَلاَ عَنْ سُوءِ ظَنٍّ بِمَا وَعَدَ اللهُ الصَّابِرِینَ.
سلام بر تو ای پیامبر خدا، سلام من و دخترت که اکنون در کنار تو فرود آمده و چه زود به تو پیوست. ای رسول خدا، بر مرگ دخت برگزیده تو، شکیبایی من اندک است و طاقت و توانم از دست رفته؛ ولی مرا که اندوه عظیم فرقت تو را دیده ام و رنج مصیبت تو را چشیده ام، جای شکیبایی است. من خود تو را به دست خود در قبر خواباندم و هنگامی که سر به سینه من داشتی، جان به جان آفرین تسلیم نمودی.
پس «انا لله و انا الیه راجعون» ؛ آن ودیعه بازگردانده شد و آن امانت به صاحبش رسید و اندوه مرا پایانی نیست. همه شب خواب به چشمم نرود تا آنگاه که خداوند برای من سرایی را که تو در آن جای گرفته ای، اختیار کند. و بزودی دخترت تو را خبر دهد که چگونه امتت گرد آمدند و بر او ستم کردند. همه سرگذشت را از او بپرس و خبر حال ما از او بخواه.
اینها در زمانی بود که از مرگ تو دیری نگذشته بود و تو از یادها نرفته بودی. بدرود تو را و دخترت را. بدرود کسی که وداع می کند، نه بدرود کسی که رنجیده و ملول است. اگر از اینجا باز می گردم نه از روی ملالت است و اگر درنگ می کنم نه به سبب آن است که به وعده ای که خدا به صابران داده است بدگمان شده ام.
  • ۲۲ فروردين ۹۲ ، ۱۴:۵۷

... It's not who I am underneath, but what I "do" that defines me

  • ۱۸ فروردين ۹۲ ، ۱۰:۱۸


حتی اگر خاکسـتر رویای من هم خاک شد        قـلبـم اگـر از وحـشت دوری ز تـو بی بــاک شد


یادم دوباره آید آن عهدی که پیشت داشتم آن لحظه ای کز یاد تو چشمم کمی نمناک شد

  • ۰۲ فروردين ۹۲ ، ۱۵:۰۵
من شنیدم که شما فصل بهاری، آقا به دل خسته ی ما صبر و قراری، آقا

عمر امسال گذشت و خبری از تو نشد هوس آمدن این جمعه نداری، آقا؟

در هیاهوی شب عید تو را گم کردیم غافل از اینکه شما اصل بهاری، آقا!
  • ۰۱ فروردين ۹۲ ، ۲۰:۴۷
هیچ چیز نمیتونه تداعی کننده اولین بار باشه ... هیچ وقت دوباره احساس اولین بار بودن تکرار نمیشه ... با شیرینی یاد اولین بارها به سمت اولین بارهای دیگه ای برو که شیرین تر از قبلی ها هستن ... 
فقط زمان حاله که ماهیت فیزیکی داره و ادم میتونه توش زندگی کنه گذشته و اینده همش ( همش ! ) وهم و خیاله ...

برنگرد ، اگر مخروبه خاطره هات رو ببینی معلوم نیست چی میشه!
  • ۱۸ اسفند ۹۱ ، ۱۵:۱۵

همینطوری که نمی شود سرت درون لاک خودت باشد و راهت را بروی؛ مدام هم برای خودت توجیه کنی که: ای آقا، این ها در نهایت در راستای همان اهداف بلندمدت و کلی ای که در نظر داری قرار می گیرد دیگر! 


خب همین طوری جلو می روی که آخرش به اینجا می رسی دیگر؛ همین طوری سرت را درون رودخانه ی زندگی خودت کرده ای و بی خبر از اینکه بیرون چه خبر است، جلو کدام ور است و عقب کدام سمت، با جریان رود پیش می روی؛ به خیال خودت داری حرکت می کنی، نه آقاجان دارند حرکتت می دهند؛ و الا تو خالی از حرکتی، خالی ...


همین طوری جلو می روی که آخرش باید برگردی دیگر؛ برگرد، برگرد، تا دیر نشده برگرد که زیادی کج آمدی، زیادی دور شدی، زیادی .... اصلاً خودت زیادی شدی! باید کم شوی، خیلی کم، حتی خیلی کمتر از آنچه همان اول ها بودی؛ اینطوری شاید بتوانی برگردی ...


تازه دعا کن تا وقتی برگردی دیر نشده باشد؛ می دانی که؟! همین الانش هم خیلی دیر شده، مهلتت خیلی دارد نزدیک می شود؛ هر کسی می خواهی باشی باش، زمان برایت متوقف نمی شود ... زودباش، برگرد!


  • ۱۴ اسفند ۹۱ ، ۲۳:۵۶
به نام خداى بخشاینده مهربان
 
سُبْحانَکَ ما اَضْیَقَ الْطُّرُقَ عَلى مَنْ لَمْ تَکُنْ دَلیلَهُ وَما اَوْضَحَ الْحَقَّ
 
منزهى تو! چه اندازه تنگ است راهها بر کسى که تواءش رهنمون نباشى و چه اندازه حقیقت روشن است
 
عِنْدَ مَنْ هَدَیْتَهُ سَبیلَهُ اِلهى فَاسْلُکْ بِنا سُبُلَ الْوُصُولِ اِلَیْکَ وَسَیِّرْنا
 
براى کسیکه تو راهش را نشانش داده اى. خدایا، پس ما را به راههاى رسیدن به درگاهت بدار و از
 
فى اَقْرَبِ الطُّرُقِ لِلْوُفُودِ عَلَیْکَ قَرِّبْ عَلَیْنَا الْبَعیدَ وَسَهِّلْ عَلَیْنَا
 
نزدیکترین راهى که به تو رسند ما را ببَر؛ دور را بر ما نزدیک گردان و راههاى سخت و
 
الْعَسیرَ الشَّدیدَ وَاَلْحِقْنا بِعِبادِکَ الَّذینَ هُمْ بِالْبِدارِ اِلَیْکَ یُسارِعوُنَ
 
و دشوار را بر ما آسان و هموار ساز و ملحقمان دار به آن بندگانت که در پیشى گرفتن به سویت شتاب کنند
 
وَبابَکَ عَلَى الدَّوامِ یَطْرُقُونَ وَاِیّاکَ فِى اللَّیْلِ وَالنَّهارِ یَعْبُدُونَ وَهُمْ
 
و یکسره در خانه ات را مى کوبند و در شب و روز تو را پرستش کنند و آنها
 
مِنْ هَیْبَتِکَ مُشْفِقُونَ الَّذینَ صَفَّیْتَ لَهُمُ الْمَشارِبَ وَبَلَّغْتَهُمُ
 
از هیبتت ترسانند؛ آنانکه آبخورشان را پاک کردى و بخواسته هایشان رسانیدى
 
الرَّغاَّئِبَ وَاَنْجَحْتَ لَهُمُ الْمَطالِبَ وَقَضَیْتَ لَهُمْ مِنْ فَضْلِکَ الْمَاءرِبَ
 
و به دادن آنچه جویایش بودند کامرواشان ساختى و حاجتهاشان را از فضل خویش برآوردى
 
وَمَلاَْتَ لَهُمْ ضَماَّئِرَهُمْ مِنْ حُبِّکَ وَرَوَّیْتَهُمْ مِنْ صافى شِرْبِکَ فَبِکَ
 
و دلهاشان را سرشار از دوستى خویش کردى و از آب زلال معرفتت سیرابشان کردى؛ پس بوسیله
 
اِلى لَذیذِ مُناجاتِکَ وَصَلُوا وَمِنْکَ اَقْصى مَقاصِدِهِمْ حَصَّلُوا فَیا مَنْ
 
تو به لذت مناجاتت نائل گشتند و از ناحیه تو بالاترین مقاصدشان را بدست آوردند؛ پس اى
 
هُوَ عَلَى الْمُقْبِلینَ عَلَیْهِ مُقْبِلٌ وَبِالْعَطْفِ عَلَیْهِمْ عاَّئِدٌ مُفْضِلٌ
 
کسى که بر آنانکه به سویش رو کنند رو آورى و با توجه بدانها مهرورزى و نعمت بخشى و اى آنکه نسبت به
 
وَبِالْغافِلینَ عَنْ ذِکْرِهِ رَحیمٌ رَؤُفٌ وَبِجَذْبِهِمْ اِلى بابِهِ وَدُودٌ عَطُوفٌ
 
بى خبران و غافلان از ذکر خود رحیم و مهربانى و با جلب آنان به درگاهت دوستدار و مهرورزى، از تو
 
اَسْئَلُکَ اَنْ تَجْعَلَنى مِنْ اَوْفَرِهِمْ مِنْکَ حَظّاً وَاَعْلاهُمْ عِنْدَکَ مَنْزِلاً
 
خواهم از کسانى قرارم دهى که بهره بیشترى از تو دریافت داشته و مرتبه والاترى را حائز گشته
 
وَاَجْزَلِهِمْ مِنْ وُدِّکَ قِسْماً وَاَفْضَلِهِمْ فى مَعْرِفَتِکَ نَصیباً فَقَدِ انْقَطَعَتْ
 
و از دوستیت نصیب بیشترى عایدش شده و در معرفتت سهم زیادترى بهره اش داده اند، زیرا که توجه من از همه جا
 
اِلَیْکَ هِمَّتى وَانْصَرَفَتْ نَحْوَکَ رَغْبَتى فَاَنْتَ لا غَیْرُکَ مُرادى وَلَکَ
 
بسوى تو منقطع شده و اراده و آرزویم به جانب تو گشته است؛ پس مراد من تنها تویى نه دیگرى،
 
لا لِسِواکَ سَهَرى وَسُهادى وَلِقاَّؤُکَ قُرَّةُ عَیْنى وَوَصْلُکَ مُنى
 
و شب زنده دارى و بى خوابیم فقط بخاطر تو است نه غیر تو و دیدارت نور چشم من است و وصل تو
 
نَفْسى وَاِلَیْکَ شَوْقى وَفى مَحَبَّتِکَ وَلَهى وَاِلى هَواکَ صَبابَتى
 
آرزوى جان من و بسوى تو است اشتیاقم و در وادى محبت تو سرگشته ام ، و در هواى تو است دلدادگیم
 
وَرِضاکَ بُغْیَتى وَ رُؤْیَتُکَ حاجَتى وَجِوارُکَ طَلَبى وَقُرْبُکَ غایَةُ
 
و خوشنودىت است مقصودم است و دیدار تو است حاجتم و نعمت جوارت مطلوب من است نزدیکى و قرب تو منتهاى
 
سُؤْلى وَفى مُناجاتِکَ رَوْحى وَراحَتى وَعِنْدَکَ دَواَّءُ عِلَّتى وَشِفاَّءُ
 
خواسته من است و در مناجات با تو است خوشى و راحتیم و پیش تو است داروى دردم و شفاى
 
غُلَّتى وَبَرْدُ لَوْعَتى وَکَشْفُ کُرْبَتى
 
جگر سوخته ام و تسکین حرارت دلم و برطرف شدن دشواریم؛ 
 
 فَکُنْ اَنیسى فى وَحْشَتى وَمُقیلَ
 
پس اى خدا، باش تو انیس و همدمم در حال وحشتم و گذرنده
 
عَثْرَتى وَغافِرَ زَلَّتى وَقابِلَ تَوْبَتى وَمُجیبَ دَعْوَتى وَوَلِىَّ
 
از لغزشم و آمرزنده گناهم و پذیرنده توبه ام و اجابت کننده دعایم و سرپرست
 
عِصْمَتى وَمُغْنِىَ فاقَتى وَلا تَقْطَعْنى عَنْکَ وَلا تُبْعِدْنى مِنْکَ
 
نگهداریم و توانگرى ده از نداریم و مرا از خویش جدایم مکن و از درگاهت دورم منما 
 
یا نَعیمى وَجَنَّتى وَیا دُنْیاىَ وَآخِرَتى یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ
 
ای تو نعیم و جنت من و اى دنیا و آخرتم اى مهربانترین مهربانان
 
مناجات محبّین
از مجموعه مناجات خمسه عشر
  • ۱۳ اسفند ۹۱ ، ۲۲:۰۳

ساقی حدیث سرو و گل و لاله می رود                  وین بحـث با ثـلاثه غســــاله می رود

 

  • ۱۱ اسفند ۹۱ ، ۱۱:۱۹

وقتی که شدیداً از خودت کلافه ای، وقتی که از دست خودت ناراحت و شاکی هستی، وقتی از خودت عصبانی هستی و می خوای یه بلایی سر خودت بیاری، وقتی که حالت از خودت به هم می خوره ...

 

بدترین چیز اینه که یکی ازت تعریف کنه!

  • ۰۶ اسفند ۹۱ ، ۲۱:۴۱
مزه ی عشق به این خوف و رجاهاست، رفیق            عشق سرگرمی اش آزار و تسلی است رفیق

نـشـدم راهی ایـن چـشـمه که سیـراب شـوم            تــشـنـگی خــاص تـریـن لـذت دنـیـاست رفیـق
  • ۰۵ اسفند ۹۱ ، ۲۲:۲۸