اشتیاق

بگذار سر به سینه من تا که بشنوی: آهنگ «اشتیاق» دلی دردمند را ...

اشتیاق

بگذار سر به سینه من تا که بشنوی: آهنگ «اشتیاق» دلی دردمند را ...

اشتیاق
دفترچه‌ها
Instagram

- از امیرالمومنین می خواندم که:


«از کسانى مباش که بدون عمل صالح به آخرت امیدوار است، و توبه را با آرزوهاى دراز به تاخیر مى اندازد،»


- چشم!


«در دنیا چونان زاهدان سخن مى گوید، اما در رفتار همانند دنیاپرستان است،»


- ای وای از این آدمها! ... واقعاً چقدر بد است که آدمی رفتار و گفتارش اینقدر با هم تفاوت داشته باشد.


«اگر نعمتها به او برسد سیر نمى شود، و در محرومیت قناعت ندارد، از آنچه به او رسید شکرگزار نیست، و از آنچه مانده زیاده طلب است،»


خدا ان شاء الله همه را به راه راست هدایت کند.


«پرهیز مى دهد اما خود پروا ندارد، به فرمانبردارى امر مى کند اما خود فرمان نمى برد،»


- اممم ... بـَــله!


«نیکوکاران را دوست دارد، اما رفتارشان را ندارد، گناهکاران را دشمن دارد اما خود یکى از گناهکاران است،»


- البته دوست داشتن نیکوکاران و دشمن داشتن گناهکاران که کار خوبیست، ولی خب این هم نکته مهمی ست.


«و با گناهان فراوان مرگ را دوست نمى دارد، اما در آنچه که مرگ را ناخوشایند ساخت پافشارى دارد،»


- والا من که نفهمیدم منظور حضرت چی بود در این کلام! ... البته بعید می دانم که شامل حال بنده بشود.


«اگر بیمار شود پشیمان مى شود، و اگر تندرست باشد سرگرم خوشگذرانیهاست. در سلامت مغرور و در گرفتارى ناامید است اگر مصیبتى به او رسد به زارى خدا را مى خواند اگر به گشایش دست یافت مغرورانه از خدا روى برمى گرداند،»


- خب البته باید به این نکته هم توجه داشت که هیچ کس کامل نیست؛ بالاخره آدمی بعضاً ضعف ها و کاستی هایی هم دارد.


«نفس به نیروى گمان ناروا بر او چیرگى دارد، و او با قدرت یقین بر نفس چیره نمى گردد،»


- نچ نچ نچ نچ نچ!


«براى دیگران که گناهى کمتر از او دارند نگران است و بیش از آنچه که عمل کرده امیدوار است، اگر بى نیاز گردد مست و مغرور شود، و اگر تهیدست گردد، مایوس و سست شود.»


- آقا چرا اینطوری نگاه می کنید؟! ... منظور حضرت کفار و مشرکین و منافقین و غیرهم بوده. 


«چون کار کند در آن کوتاهى ورزد، و چون چیزى خواهد زیاده روى نماید، چون در برابر شهوت قرار گیرد گناه را برگزیده، توبه را به تاخیر اندازد، و چون رنجى به او رسد از راه ملت اسلام دورى گزیند،»


- ای بابا ... حضرت هم یک مقداری زیادی سخت گرفتند به نظرم! 


«عبرت آموزى را طرح مى کند اما خود عبرت نمى گیرد، در پند دادن مبالغه مى کند اما خود پندپذیر نمى باشد، سخن بسیار مى گوید، اما کردار خوب او اندک است.»


- ... 


«براى دنیا زودگذر تلاش و رقابت دارد اما براى آخرت جاویدان آسان مى گذرد، سود را زیان، و زیان را سود مى پندارد، از مرگ هراسناک است اما فرصت را از دست مى دهد،»


- فرصت ها هم یک مقداری زود می گذرند خب!


«گناه دیگرى را بزرگ مى شمارد، اما گناهان بزرگ خود را کوچک مى پندارد، طاعت دیگران را کوچک و طاعت خود را بزرگ مى داند، مردم را سرزنش مى کند، اما خود را نکوهش نکرده با خود ریاکارانه برخورد مى کند،»


- ...


«خوشگذرانى با سرمایه داران را بیشتر از یاد خدا با مستمندان دوست دارد،»


- امممم ... 


«به نفع خود بر زیان دیگران حکم مى کند اما هرگز به نفع دیگران بر زیان خود حکم نخواهد کرد، دیگران را هدایت اما خود را گمراه مى کند، دیگران از او اطاعت مى کنند، و او مخالفت مى ورزد، حق خود را به تمام مى گیرد اما حق دیگران را به کمال نمى دهد، از غیر خــــــدا مى ترسد اما از پروردگار خود نمى ترسد.»


- ... من دیگه حرفی ندارم!

  • ۱۹ خرداد ۹۴ ، ۲۳:۰۰
  • ۰۱ خرداد ۹۴ ، ۲۳:۵۹

  • ۲۹ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۲:۱۲

هیچ کاری هم که نکنی، کلی هم که سالم زندگی کنی، بالاخره ویروسی، میکروبی، باکتری‌ ای، انگلی، چیزی از ناکجاآباد پیدایش می شود و همینطور بی خبر می چسبد بهت و دست بردار هم نیست. کاری هم ندارد که تو فردا قرار است یک ساعت تمام، جلوی یک جمع مثلاً دویست نفره، با این بینی مالامال خودت را مسخره کنی. یا اصلاً این نکته را در نظر نمی گیرد که با این سرفه های لاینقطع، نه خودت چیزی از این فیلم می فهمی و نه می گذاری آدم های ردیف جلویی و عقبی صدای خسته فلان بازیگر معروف را بشنوند. شاید کمی بی ملاحظه به نظر برسد، اما هیچ وقت نشده که به خودش زحمت بدهد و هماهنگ کند و لابلای این برنامه های فشرده روزانه، لااقل یک آخر هفته را برای تخت نشین کردنت انتخاب کند. همینطور زِرت - باور کن همینطوری! - می آید و تو می شوی مریض و او می شود مرض!


لازم نیست که خیلی مرض پیچیده ای باشد؛ البته آن پیچیده هایش هم کارایی خاص خودشان را دارند، اما همین مرض های ساده یک وقت هایی اثرشان بیشتر است. این که هر کاری می کنی، جریان آب از دماغت همچنان به قوت خودش باقی ست، این که در مقابل این کم ارزش ترین مایعِ لزِجِ احمقانه هیچ کاری از دستت برنمی آید و زیاد هم که تلاش کنی با یک قلقلک خفیف و عطسه پشت بندش حالت را جا می آورد، خیلی حرف با خودش دارد. یا تصور کن یک لحظه کف پایت شروع کند به خاریدن - یا در واقع تو شروع کنی به خاریدن کف پایت؛ که این البته در واکنش به این است که کف پایت خاریدن را شروع کرده است! - و همینطور برای خودش بخارد و تو بخاری و او بخارد همچنان و خیلی هم پیگیر بخارد؛ بالاخره خارش است دیگر؛ این همه دبدبه و کبکبه تو هم اصلاً سرش نمی شود. (بماند که من خودم هم کوچکترین حسی در مورد معنای این دو واژه ندارم!) و آن وقت تو می مانی و خارشی که تمام دبدبه و کبکبه ات هم کاری برایش نمی تواند بکند. 


دقیقاً در همین آخرین نقطه کلافگی، نقطه تسلیم در برابر آب دماغ، یا عطسه های وقفه، یا تب و لرزهای چند ریشتری، یا هر نقطه ای که بی چارگی ات به اوج خودش می رسد، اصلی ترین رسالت مرض انجام شده است.



«لَا یَنْبَغِی لِلْعَبْدِ أَنْ یَثِقَ بِخَصْلَتَیْنِ الْعَافِیَةِ وَ الْغِنَى بَیْنَا تَرَاهُ مُعَافًى إِذْ سَقِمَ وَ بَیْنَا تَرَاه غَنِیّاً إِذِ افْتَقَرَ»

سزاوار نیست که بنده خدا به دو خصلت اعتماد کند: تندرستی و توانگری؛ زیرا در تندرستی ناگاه او را بیمار بینی و در توانگری ناگاه او را تهیدست.


پ.ن1: خواستم حکمت 42 نهج البلاغه رو بنویسم که روم نشد! نشد؟!


پ.ن2: مرض، حتی می تواند نعمت باشد! مثل همه چیزهای دیگر که نعمت است.

  • ۰۱ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۸:۰۰

"Men will Always underestimate you, he said, and their pride will make them want to vanquish you quickly, lest it be said that a woman tried them sorely. Let them spend their strength in furious attacks, whilst you conserve your own. Wait and watch, girl, wait and watch."

  • ۲۵ فروردين ۹۴ ، ۰۸:۰۰


Do you know why people like violence? It is because it feels good. Humans find violence deeply satisfying. But remove the satisfaction, and the act becomes... hollow.

  • ۱۲ فروردين ۹۴ ، ۲۳:۰۰

یکم.
 اولین محرمی که سیاه پوشیدم یادم نیست؛ همینطور اولین رمضانی که پای روضه علی (ع) نشستم؛ اما اولین فاطمیه همین دو سال پیش بود. این که آن بیست فاطمیه قبلی چرا و چطور گذشت را نمی دانم؛ شاید قبلاً فاطمیه ها این قدر جدی نبود، یا شاید پای ارادت من لنگ بود، یا شاید هم هردو...

دوم.
نه اینکه کار خاصی کرده باشم؛ همین بودن در هوای فاطمیه و بس. اما نمی دانم چرا قبل و بعدش برایم خیلی فرق دارد.  آن قدرها هم ناآشنا نبودم، اما انگار تازه فهمیده بودم که چرا نمی شود او را توصیف کرد؛ که چرا فاطمه، فاطمه است...

سوم.
یک ماه بعد، روز آخرِ مدینه، نزدیکی غروبِ محرِم شدن. آن قدر همه چیز سریع و یکدفعه ای جور شده بود که اصلاً حواسم به تقویم نبود. اما لحظه ای که فهمیدم آن شب شب ولادت حضرت زهراست، قطعاً بهترین لحظه عمرم بود.


پ.ن: ابر بهارم یابن زهرا...
  • ۱۲ اسفند ۹۳ ، ۲۳:۵۹

"What is real? How do you define 'real'? If you're talking about what you can feel, what you can smell, what you can taste and see, then 'real' is simply electrical signals interpreted by your brain."

  • ۰۵ اسفند ۹۳ ، ۲۰:۵۰


"We hold the belief that the man who passes the sentence should swing the sword. If you would take a man's life, you owe it to him to look into his eyes and hear his final words. And if you cannot bear to do that, perhaps the man does not deserve to die... A ruler who hides behind paid executioners soon forgets what death is."


-Eddard Stark


پ.ن: بنده سریال را ندیده‌ام.

  • ۲۹ دی ۹۳ ، ۱۲:۰۰

آرام بر می گردد و به هوای نگاه کردن به ساعت، جوابش را از رفیقش، که چند صندلی آن طرف تر نشسته، لبخوانی می کند ...


کف دستش چیزی می نویسد و با یک ژست تئاتری کاملاً قانع کننده (!) دستش را پشت صندلی می برد ...


صدای پچ پچ این پشت سری که کاملاً واضح به گوش می رسد...


این یکی زیادی خودش را می خاراند...


آن دیگری ...


و همگی، اگر می دانستند که یکی اینجا نشسته و به دقت می پایدشان (!)، شاید هیچ کدام از این کارها را نمی کردند.

  • ۱۷ دی ۹۳ ، ۲۲:۵۱