- ۳۱ مرداد ۹۲ ، ۱۷:۱۲
کاش می شد این نگاه غوطه ور میان اشک را
بر جهان دیگری نثار کرد
کاش می شد این دل فشرده
- بی بهاتر از تمام سکه های قلب را -
زیر آسمان دیگری قمار کرد
کاش می شد از میان این ستارگان کور
سوی کهکشان دیگری فرار کرد
با که گویم این سخن که درد دیگری است
از مصاف خود گریختن
وینهمه شرنگ گونه گونه را
مثل آب خوش به کام خویش ریختن
ای کرانه های جاودانه ناپدید
این شکسته صبور را
در کجا پناه می دهید؟
مهمانی کم کم تمام می شود و من هم آماده رفع زحمت می شوم. گرچه سهمم از این مهمانی بیشتر گرسنگی و تشنگی بود، ولی نمی دانم چرا این دم آخری دلم می گیرد. اصلاً عید فطر کلاً غربت غریبی دارد انگاری. می گویند عید فطر برای این عید است که روزه دار جشن بگیرد پیروزیش در جهاد اکبر را؛ حالا اگر آمدیم و کسی پیروز نبود، دیگر امروز و دیروز و فردایش خیلی فرقی برایش نمی کند؛ هر روز که می خواهد عید باشد، باشد!
مهربانا، شرمنده که عمده ی سهمم از سفره ی مهربانی تو گرسنگی و تشنگی شد.
شرمنده که این روزهای آخری، به جای اینکه حرص بیشتری بزنم برای بهره مندی از این نعمت منتشر، روزهای باقیمانده تا عید فطر را شمرده ام.
میزبانا، شرمنده که دست خالی آمدم؛ اما یاری کن که بی بدرقه ای از جانب تو، میهمانیت را ترک نکنم.
خدایا، عامِلنا بِفَضلِکَ و لاتُعامِلنا بِعَدلِک ...
پ.ن 1: بنا به عادت این روزها، فال گرفتم.
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند آیا بُوَد که گوشه چشمی به ما کنند؟
دردم نـهفـتـه به ز طبیبان مدّعـی باشــد که از خـــزانه غـیـبـم دوا کنند
حافظ دوام وصل میسّر نمی شود شاهـان کـم التـفات بـه حال گدا کنند
ضمن تشکّر از حضرت حافظ و احترام به نظر ایشان، جا داره به شدّت با مصرع آخر مخالفت کنم که اگر التفات شاهان نبود ...
پ.ن 2: دوست ندارم ناشکری کرده باشم؛ خدایا شکرت، این رمضانی چیزهای زیادی یاد گرفتم.
سـیـنـه مـالـامـال درد اسـت ای دریغا مرهمی دل ز تـنـهـایـی بـه جـان آمـد خـدا را هـمـدمی
چــشــم آســایـش کـه دارد از سـپـهـر تـیـزرو ســاقـیـا جـامـی بـه مـن ده تـا بـیـاسـایـم دمـی
زیرکی را گفتم این احوال بین خندید و گفت صـعـب روزی بـوالعجب کاری پریشان عالمی
سـوخـتـم در چـاه صـبـر از بـهر آن شمع چو گل شـاه تـرکـان فـارغ است از حال ما کو رستمی
در طـریـق عـشـقـبـازی امن و آسایش بلاست ریـش بـاد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی
اهـل کـام و نـاز را در کـوی رنـدی راه نیست ره روی بـایـد جـهـان سوزی نه خامی بیغمی
آدمــی در عــالــم خـاکـی نـمـیآیـد بـه دسـت عـالـمـی دیـگـر بـبـایـد سـاخـت و از نـو آدمـی
خـیـز تـا خـاطـر بـدان تـرک سـمـرقندی دهیم کـز نـسـیـمـش بـوی جـوی مـولـیـان آیـد هـمی
گـریـه حـافظ چه سنجد پیش استغنای عشق کـانـدر ایـن دریـا نـمـایـد هـفـت دریـا شـبـنمی
اگر شیفته جزئیات تاریخ سیاسی معاصر کلمبیا نیستید، اگر به طور تخصصی پیرامون پرونده های گوناگون آدم ربایی مطالعه نمی کنید، و اگر به طور کلی نمی خواهید وقتتان را به خسته کننده ترین نحو تلف کنید، این کتاب را مطالعه نکنید!
اگر احیاناً همچنان اصرار دارید که آثار گابریل گارسیا مارکز را مطالعه کنید، می توانید این کتاب را مطالعه کنید.
اما اگر از من می شنوید، کلاً چه اصراری به مطالعه آثار جناب گابریل دارید؟! ...
امیدوارم ایشان تمامی قابلیت هایشان را در این دو اثر به نمایش نگذاشته باشند که به شدت کم بضاعت می نمود. اصلاً ضایعه ایست برای جامعه ادبی!
پ.ن) یه مقداری صریح تر بخوام بگم: یعنی نمی دونم این بنده خدا چه اصراری به نوشتن رمان داره! خب، برادر من، برو تاریخ نویس شو؛ نه، اصلاً چرا می خوای بنویسی، برو یه کار دیگه بکن، برو مثلاً آواز بخون، نمایش بازی کن، ورزش کن! به خدا زندگی جنبه های جالب دیگه هم داره!
اللهُمّ اِنّی أسئَلُکَ بِاسمِکَ ...
ای بخشنده بی سر و صدا! (به عقب که نگاه می کنم، قریب به اتفاق خواسته هایم از تو را برآورده می بینم، بی آنکه متوجه شده باشم.)
ای پناه تنهایی! (هرجور که باشم، تو بوده ای و هستی، چه وقتی دیگران هستند و چه وقت تنهایی.)
ای خالق بی نظیر! (داستان زیاد خوانده ام؛ اما هیچ داستانی به اندازه داستان خلقتت، دقیق و ظریف و شگفت انگیز و ماهرانه نیست.)
ای بینای شنوا! (چه بگویم که نشنوی، چه کنم که نبینی، اصلاً چه بیندیشم که ندانی! ... و این خیلی خوب است، این که نگفته می دانی!)
ای عادل رحیم! (نمی دانم از عدلت بترسم یا به رحمتت دل خوش کنم! ... معطلم میان خوف و رجاء)
ای زیبای نادیدنی! (دیدنی نیستی، اما تماشایی چرا!)
ای معشوق مشتاق! (سایه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد / ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود!!!)
ای ساده ترین پیچیده! (آنقدر ساده ای که در چرخ نخ ریسی پیرزنی پیدا می شوی و آن قدر پیچیده که هیچ ریاضیدانی قادر به حل معادلات مربوط به تو نیست!)
ای مجهول صمیمی! (هیچ چیز به اندازه تو ناشناخته نیست، هیچ چیزی اینقدر دور از تصور نیست ولی هیچ چیزی هم مثل تو هرگز اینقدر به من نزدیک نبوده است.)
ای تنها حقیقت هستی! (هیچ چیزی مثل تو در این دنیا واقعی نیست ... یا شاید هیچ چیزی جز تو واقعی نیست.)
... سُبحانَکَ یا لا اِلهَ اِلّا اَنتَ، الغَوث، الغَوث، خَلِّصنا مِن النّارِ یا رَبّ
شما را سفارش می کنم به تقوای الهی؛ و اینکه به دنیا روی نیاورید، گرچه به سراغ شما آید؛ و بر آنچه از دنیا از دست میدهید اندوهناک مباشید؛ و حق را بگویید؛ و برای پاداش الهی عمل کنید. دشمن ستمگر و یاور ستمدیده باشید.
شما را، و تمام فرزندان و خاندانم را، و کسانی را که این وصیت به آنها میرسد، به تقوای الهی، و نظم در امور زندگی، و ایجاد صلح و آشتی در میانتان سفارش میکنم، زیرا من از جد شما پیامبر (ص) شنیدم که میگفت: «اصلاح بین مردم از نماز و روزه یک سال برتر است.»
خدا را! خدا را! درباره یتیمان؛ نکند آنان گاهی سیر و گاه گرسنه بمانند، و حقوقشان ضایع گردد.
خدا را! خدا را! درباره همسایگان؛ حقوقشان را رعایت کنید که وصیت پیامبر (ص) شماست، همیشه به خوش رفتاری با همسایگان چنان سفارش میکرد که گمان بردیم برای آنان ارثی معین خواهد کرد.
خدا را! خدا را! درباره قرآن، مبادا دیگران در عمل کردن به دستوراتش از شما پیشی گیرند.
خدا را! خدا را! درباره نماز همانا که ستون دین شماست.
خدا را! خدا را! درباره خانه خدا، تا هستید آن را خالی مگذارید، زیرا اگر کعبه خالی شود مهلت داده نمیشوید.
خدا را! خدا را! درباره جهاد با اموال و جانها و زبانهای خویش در راه خدا. بر شما باد به پیوستن با یکدیگر، و بخشش یکدیگر؛مبادا از هم روی گردانید و پیوند دوستی را از بین ببرید. امر به معروف و نهی از منکر را ترک نکنید که بدان شما بر شما مسلط میگرداند، آنگاه هر چه خدا را بخوانید جواب ندهد.