اشتیاق

بگذار سر به سینه من تا که بشنوی: آهنگ «اشتیاق» دلی دردمند را ...

اشتیاق

بگذار سر به سینه من تا که بشنوی: آهنگ «اشتیاق» دلی دردمند را ...

اشتیاق
دفترچه‌ها
Instagram

 

وقتی چیزی اینجا نوشته نمی‏شود، (با توجه به اینکه قرارم با خودم این است که زود به زود خودم را اینجا ثبت کنم) چند حالت دارد. یا دسترسی به اینترنت ندارم، یا اوضاع آن قدر به پوچی و بی ‏حاصلی رسیده‌است که چیزی برای گفتن نیست و یا اینکه زیر انبوه کارها هستم.

 

و این سه روز واقعاً فهمیدم که انبوه کارها چه معنایی می‏‌تواند داشته باشد!

 
  • ۲۹ شهریور ۹۲ ، ۲۲:۱۷

  • ۲۰ شهریور ۹۲ ، ۱۱:۲۶

 

مغرور اما متواضع

 

سرسخت اما ساده 

  • ۱۷ شهریور ۹۲ ، ۲۱:۵۵

وقتی می رسم خونه و می فهمم که گوشیم گم شده و به جای اینکه بیشتر نگران خود گوشی و سیم کارتش باشم، نگران از دست رفتن Contactهاش هستم، این یعنی که شاید هنوز هم بهم امیدی باشه! 

  • ۱۶ شهریور ۹۲ ، ۲۳:۴۹
  • ۱۶ شهریور ۹۲ ، ۱۷:۳۰

Norman: I'd like to be alone.

Neil: So do I! Let's do this together!

  • ۱۶ شهریور ۹۲ ، ۱۱:۲۰

  • ۱۵ شهریور ۹۲ ، ۰۸:۴۲

 

یَکادُ الْبَرْقُ یَخْطَفُ أَبْصارَهُمْ کُلَّما أَضاءَ لَهُمْ مَشَوْا فیهِ وَ إِذا أَظْلَمَ عَلَیْهِمْ قامُوا وَ لَوْ شاءَ اللهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ إِنَّ اللهَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدیرٌ

 

-          عجب تصویری. وقتی آن قدر دور و برت را تاریک کنی که هیچ جا را نبینی، کوچکترین روشنایی را دنبال می کنی. هر خرده نوری می شود راهنمایت. بعد هر صاعقه ای که می زند و اطراف را روشن می کند، به امید پیدا کردن راه، چند قدمی پیش می روی و دوباره صبر می کنی به انتظار صاعقه ی بعدی، چند گام دیگر، توقف و صاعقه ای دیگر؛ و بعد از نیم ساعت وقتی که به خودت می آیی، می فهمی که دیگر کاملاً گم و گور شدی.

 

گمراهی اصلاً یعنی همین؛ گم – راه – ی، یعنی گم و گور بشوی، پرت و پلا بشوی، از آن جایی که باید باشی، باید بروی آن قدر دور بشوی که دیگر حتی ندانی چطور می شود برگشت. این از نرفتن، درجا زدن یا حتی نرسیدن هم بدتر است؛ این از خانه اول هم عقب تر است. اصلاً انگار دیگر در مسابقه جایی نداری، انگار که دیگر نباشی.

 

إِهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیمَ، صِراطَ الَّذینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَ لَا الضّالِّینَ

  • ۱۱ شهریور ۹۲ ، ۲۲:۴۵

نه، این جنون نیست.


پس این هایی که ساعت ها می نشینند، با دقت و حوصله و کلی زحمت، مهره های ریز دومینو را کنار هم می چینند هم حکماً باید مجنون باشند. آخر طرف این همه وقت می گذارد، زحمت می کشد، صبر می کند تا آخر یک تقه بزند پشت اولین مهره و فیشششششش، و فقط چند ثانیه ای افتادن آن ها را تماشا کند.


حتماً آن مادری که دو سه ساعت وقت و انرژی می گذارد تا کودکش غذای خوشمزه اش را در کمتر از ده دقیقه ببلعد هم باید مجنون باشد.


نه این جنون نیست. گاهی تماشای منظره ای از بالای قله ی یک کوه، به ساعت ها تلاش برای رسیدن به آن می ارزد. گاهی بعضی مقصدها، ارزش کیلومترها دویدن را دارند.


گاهی تجربه لحظات کوتاه همکاری و همراهی با سه چهار نفر، ارزش برپا کردن یک سفر سی نفره را دارد.


و این جنون نیست، اصلاً.

  • ۰۴ شهریور ۹۲ ، ۱۲:۳۱

«اشکال شما همین است که اسلامتون رو از من گرفتید، اسلام رو باید از سرچشمه گرفت.
 
اسلام به ذات خود ندارد عیبی هر عیب که هست از مسلمانی ماست»
 
پ.ن: شش هفت ریشتری تکان خوردم. فارغ از حواشی، بر خودم واجب می دانم از عواملش تشکر کنم!
  • ۳۱ مرداد ۹۲ ، ۱۷:۱۲